"سایمون" مردی به شدت مذهبی که در قرن چهارم زندگی می کرد می خواست به خدا نزدیک شود به همین دلیل از ستونی بزرگ بالا رفت.شیطان می خواست او را به زمین بازگردانده و گمراهش کند.اما "سایمون" او را هر بار می شناخت به همین دلیل شیطان او را به کلابی در سال 1960 می برد...
"نازارین" کشیشی است که تصمیم می گیرد زندگی پاک و با صداقتی بر اساس آموزشهای مسیح را ادامه دهد اما دیگران تنها به او بی اعتمادی و تنفر را نشان می دهند...
مرد و زن جوانی که به ماه عسل رفته اند پس از اینکه باخبر می شوند مادر مرد در خانه بیمار شده است تصمیم به بازگشت می گیرند.آنها متوجه می شوند که پسران دیگر او مادر را تحت فشار گذاشته اند تا ارثیه را به آنها بدهد...