«جورج بنکس» (مارتين)، توليد کننده ي کفش هاي ورزشي، در ميانه ي ريخت و پاش هاي يک مهماني عروسي، روزهايي را به ياد مي آورد که به ازدواج تنها دخترش، «آني» (ويليامز) منجر شد...
مجري شاد و شنگول برنامه ي هواشناسي تلويزيون، «هريس ک. تلميکر» (مارتين) را از کار اخراج مي کنند و در ضمن پي مي برد که محبوبه اش، «ترودي» (هنر) به او بي وفايي مي کند. با اين همه، پس از چندي به «سارا» (تنانت) علاقه مند مي شود. «سارا» روزنامه نگاري انگليسي است که به کاليفرنيا آمده تا مقاله اي در باب سبک زندگي لس آنجلسي بنويسد...
یک مامور مقرراتی اف بی آی باید از یک عضو مافیا با قلبی از طلا که تحت برنامه محافظت از شاهدین قرار دارد مراقبت کند...
سیمپسون ها به صورت قسمت های مجزّا و معمولاً بدون دنباله ارائه می شود. اما به طور کلی، موضوع آن درباره خانواده ای آمریکائی از طبقه کارگر است که سعی می شود نماینده طیف وسیعی از جامعه آمریکا باشد...
با زیرنویس چسبیده
داستان این فیلم در مورد خانواده باکمن است که همه اعضایش درگیر زندگی خودشان هستند و به بزرگ کردن فرزاندان خودشان میپردازند از طرفی دیگر تحت فشار کاری هستند و خیلی وقت ها فرصت رسیدگی به همسر و کودکان را ندارند بنابراین تصمیم میگیرند که یاد بگیرند چطوری یک پدر و همسر خوب باشند ولی …...
ريوي يرا. «لارنس» (کين) و «فردي» (مارتين) دو حقه باز کلاهبردار هستند که توريست ها را تيغ مي زنند. «فردي» به دروغ ادعا مي کند براي درمان مادربزرگش نياز به پول دارد و «لارنس» طوري زبان بازي مي کند که همه تصور مي کنند سلطاني خلع يد شده است. و اين دو براي نخستين بار در قطاري با هم آشنا مي شوند...
«نيل پيج» (مارتين)، بازارياب پرکار، قصد دارد براي تعطيلات نزد خانواده اش در شيکاگو برود. او در راه رسيدن به فرودگاه در ترافيک گير مي کند و چمدانش را به اشتباه در يک تاکسي جا مي گذارد. هواپيما تأخير دارد. «نيل» در فرودگاه با مرد چاق و پر سر و صدايي به نام «دل گريفيث» (کندي) آشنا مي شود و به رغم ميل باطني خود با او هم راه مي شود.
«سي دي بيلز» (مارتين)، رئيس آتش نشاني شهر کوچکي در واشينگتن با ستاره شناسي به نام «راکسان کووالسکي» (هانا) آشنا و دلباخته اش مي شود، اما مي داند که به خاطر چهره اش هيچ اميدي به پيشرفت در اين رابطه نيست. در اين جا توجه «راکسان» به «کريس» (روسوويچ)، جواني خجالتي در گروه «سي دي» جلب مي شود. «کريس» نيز که از «راکسان» خوشش آمده از «سي دي» براي نوشتن نامه به «راکسان» کمک مي گيرد.
با مراقبتهاى دلسوزانهى » سيمور « ( هيز )، جوانى كودن كه در يك گلفروشى كار مىكند، گياهى عجيب و غريب به نام » اودرى جونير « چنان جاذبهاى مىيابد كه به كسب و كار گلفروشى رونقى تازه مىبخشد. اما پس از مدتى » سيمور « تصادفا درمىيابد كه گياه خونخوار است.
سه بازیگر بیکار یک دعوتنامه به دهکده ی کوچکی در مکزیک را می پذیرند تا نقش سه قهرمان افسانه ای آن ها را بازی کنند. اما نمی دانند که قضیه تنها به نمایش ختم نمی شود...