فيلم درباره رابطه پدری بسيجی و دختر جوان اوست كه مينهای باقيمانده از دوران جنگ باعث مجروح شدنش شده است.
یوسف (پرویز پرستویی) نابینا که به نظر میرسد دچار بیماری مهلکی است، برای معالجه چشمانش، با پشتیبانی دایی ثروتمندش، راهی فرانسه میشود. در آنجا پزشکان، بیماری اش را خوش خیم و بی اهمیت تشخیص میدهند، درعین حال در می یابند که انگار راهی به بینایی یوسف وجود دارد و...
رضا مثقالی (پرویز پرستویی) معروف به رضا مارمولک دزد سابقه داری است که بارها دستگیر و زندانی شده، اما در آخرین دستگیری، اتهام او سرقت مسلحانهاست. رضا در حادثهای مجروح شده و به بیمارستان خارج از زندان منتقل میشود. در آنجا لباس یک روحانی بیمار را میرباید و در لباس روحانیت موفق به فرار از زندان میشود. او با مصونیتی که در لباس تازه پیدا کرده به یک شهرک مرزی میرود تا از طریق و با گذرنامه جعلی از کشور خارج شود اما به دلایلی با یک روحانی دیگر اشتباه گرفته میشود و امامت جماعت محلی را برعهده اش میگذارند...
عباس، بسیجی شهرستانی که ترکش خمپارهای را کنار شاهرگ گردنش از دوران حضورش در جبهه به یادگار دارد، به اصرار همسرش نرگس برای معاینه به تهران می آید و در خیابان با همرزم سابقش کاظم روبه رو می شود که با اتومبیلش مشغول مسافرکشی است...
صادق مشکینی (پرویز پرستویی)، فیلمبردار تلویزیون، که بسیار زیاد از جبهه و جنگ میترسد، برای اینکه بتواند از صندوق تلویزیون وام بگیرد تا خانهٔ نیمهساختهاش را تکمیل کند، باید برای فیلمبرداریِ فیلمی مستند از اسرای عراقی به منطقهٔ جنگی برود. صادق شبانه وصیتی تنظیم میکند و فردا صبح بههمراه آقای کمالی (محمود عزیزی) عازم منطقه میشود و صادق برای اینکه پایش به جبهه و منطقهٔ جنگی و خط مقدم نرسد، حوادث عجیب و غریبی رقم میزند…
عباس خاکپور بعد از چند حرکت شکست خورده برای گرفتن ویزای آمریکا، به پیشنهاد یک دلال ایرانی تغییر چهره داده و به ظاهر یک زن درمیآید. با این ترفند او میتواند ویزای مهاجرت به آمریکا را بگیرد. اما در این بین با زنی ایرانی (دنیا) آشنا میشود که توسط شوهر سابقش به ترکیه کشانده شده و آواره و سرگردان به حال خود رها شده است...