نيو اورليانز، سال 1939. «کارفيس»، صاحب کازينو و شريک تجاري سابق سگي به نام «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي» که در خليج غرق شده، پاي دروازه ي بهشت چشم باز مي کند. با اين همه، «چارلي» که تشنه ي انتقام از «کارفيس» است، ساعتي را که در بهشت به نام او است مي دزدد تا دوباره به زمين باز گردد.
فیلم داستان "کلود"،مردی جوان که از اوکلوهاما به نیویورک می رود را روایت می کند.او با گروهی از هیپی ها که توسط "برگر" رهبری می شوند دوست شده و عاشق "شیلا" دختری از خانواده ای ثروتمند می شود.اما خوشبختی آنها دوام زیادی ندارد چون او مجبور می شود به جنگ ویتنام برود...