نيو اورليانز، سال 1939. «کارفيس»، صاحب کازينو و شريک تجاري سابق سگي به نام «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي»، به نوچه اش دستور کشتن «چارلي» را مي دهد. «چارلي» که در خليج غرق شده، پاي دروازه ي بهشت چشم باز مي کند. با اين همه، «چارلي» که تشنه ي انتقام از «کارفيس» است، ساعتي را که در بهشت به نام او است مي دزدد تا دوباره به زمين باز گردد.
با تغيير آب و هواي دنيا، دايناسورهاي گياه خوار که با کمبود مواد غذايي روبه رو شده اند، به سوي «دره ي بزرگ»، قلمرويي افسانه اي که در آن گياهان فراواني يافت مي شود، به راه مي افتند...
“چیف برودی” مرده است و پسر کوچکش نیز توسط کوسه کشته میشود. “مایکل” پسر برزگ “چیف” که یک زیست شناس دریایی است برای همدردی پیش مادر خود آمده و برای تغییر روحیه مادر خود او را به ساحلی دیگر میبرد. مایکل و دوستانش در هنگام کار با یک کوسه بزرگ برخورد میکنند. مایکل این موضوع را از مادر خود پنهان کرده و قصد انتقام دارد…
داستان در مورد یک بار میباشد در بوستون که آدم هایی که در آنجا کار میکنن و کسانی که به آنجا میروند تجارب زندگی های خودشان را با یکدیگر به اشتراک میگذارند و همچنین در همین بین اتفاقات کمدی هم رخ میدهد و …