«لوسي امرسن» (ويست)، زني تازه مطلقه، همراه دو پسر نوجوانش، «مايکل» (پاتريک) و «سام» (هيم)، نزد پدر خود در شهر کوچک سانتا کلاراي کاليفرنيا مي رود. گروهي از جوانان شرور به رهبري «ديويد» (ساترلند)، مايکل را به مخفيگاه خود مي برند و در آنجا به او خون مي نوشانند. چندي بعد «مايکل» حس مي کند که آرام آرام بدل به يک خون آشام مي شود...
یک مربی باشگاه بدنسازی در یک دبیرستان، برنامه های مختلفی برای تابستان در نظر دارد.، اما مجبور می شود آنها را لغو کند زیرا باید به برخی دانش آموزان زبان انگلیسی یاد بدهد. ابتدا او زیاد از این کار خوشش نمی آید اما رفته رفته با دانش آموزان ارتباط برقرار کرده و حتی الهام بخش برخی از آنان می شود...
یک نوجوان با ناهنجاری جمجمه بزرگ صورت و مادر باند دوچرخهسواری تلاش میکند تحت شرایط فعلیش تا حد امکان زندگی عادی داشته باشد...