میا دختر جوانی است در سرزمینی دور دست. روزی یک کارناوال وارد شهر آنها می شود و او بسیار مشتاق است که به دیدن این کارناوال برود. ایم مرد بند باز جوانی در این کارنوال توجه او را بسیار جلب کرده بود و میا غرق در تماشای او بود که ناگهان این مرد جوان از روی بند به پایین سقوط می کند. میا با دیدن این صحنه وحشت می کند و برای کمک به او می شتابد اما ناگهان همه چیز به هم می ریزد. همه ی مردم محو می شوند و میا خودش و مرد جوان را در سرزمینی بسیار عجیب می بیند. این دو از هم جدا می شوند و سفری بسیار عجیب را آغاز می کنند...