یک کشتی عظیم مسافربری عازم نخستین مسافرت بهاره خود شده است. غریبه ای که خود را جاگرنات (نیروی نابودکننده) معرفی می کند با نماینده کشتی در لندن، نیکلاس پورتر (هولم) تماس میگیرد و اعلام می کند هفت بمب، هر کدام حاوی نیم تن مواد منفجره، در کشتی جاسازی شده است و گروهی برای خنثی کردن بمبها وارد عمل می شوند که...
«بیلی کاسپر» خردسال (برادلی) با مادر و نابرادری اش «جاد» (فلچر) در یک شهر صنعتی شمال انگلستان زندگی می کند. او یک روز آشیانه ی قوشی را می یابد و یکی از جوجه هایش را بر می دارد و از آن نگه داری می کند...