"دیمیتری" که مصمم است بهترین باشگاه در سراسر کشور را بسازد، یک مربی آلمانی را استخدام می کند اما وقتی اولین تانکهای نازیها وارد شهر شده و "ربکا" دختر زیبای بانکدار شهر با ستاره تیمش رابطه برقرار می کند، نقشه های او به هم می ریزد...
«ماتکو» (سوردزان) با پسر هفده ساله ي خود، «زاره» (آيديني) در کنار دانوب زندگي مي کند. او پس از يک بدبياري تجاري، به آدم تبهکار و پولداري به نام «دادان» (تودورويچ) بدهکار مي شود. «دادان» خواهري به نام «آفروديتا» (ابراهيمووا) دارد و مي خواهد او را شوهر بدهد. «ماتکو» و «دادان» قرار مي گذارند که «زاره» با «آفروديتا» ازدواج کند. اما «زاره» به دختر ديگري دل بسته است و «آفروديتا» هم منتظر مرد رؤيايي خويش است...