مانجی یک شمشیرزن نامیراست که با زندگی ابدی نفرین شده و از مرگ هایی که توی این مدت زمان باعثشون شده خسته شده. اون به غیر از کشتن هیچ استعداد دیگه ای نداره برای همین یه نقشه میچینه که فراپذیریش رو برگردونه: باید ۱۰۰ انسان خبیث رو به ازای هر انسان خوبی که کشته، بکشه. جادوگری که این نفرین رو روی مانجی گذاشته با این نقشه موافقت میکنه و مانجی راهش رو برای کشتن هزار انسان خبیث شروع میکنه و...
کاگیاما شیگئو ملقب به آ.کی.آ اوباش یک رتبه ی هشتمی در استفاده از توانایی های ذهنی و روانی! او از کسایی بود که وقتی بچه بود میتونست قاشق خم کنه و با قدرت ذهنش اشیاء را جا به جا کنه اما کم کم دیگه از قدرت هاش استفاده نکرد چون نمیخواست جلوی دید منفی مردم بیشتر از این قرار بگیره و در حال حاضر تنها چیزی که میخواست دوست شدن با دختری به اسم تسوبومی بود یکی از همکلاسی هاش! با تمام توانی که برای پوشوندن قدرتش از همه گذاشته بود مثل هر روز به زندگی روزمره ی خودش ادامه می داد و سعی می کرد در راه هدفش حرکت کنه!!
میدونید، مردم با حق برابر به این دنیا نمیان! میدوریا ایزوکو از وقتی چهار سالش بود مورد آزار و اذیت همکلاسی هایی قرار می گرفت که قدرتهای فوق العاده داشتند. ایزوکو یک مورد نادر بود که بدون هیچ قدرتی به دنیا اومده بود. تمام این اتفاق ها باعث نشد اون از حرکت کردن به سمت چیزی که آرزوش را داشت دست بکشه، تبدیل شدن به یک قهرمان بزرگ دقیقا مثل مردی که همیشه تو زندگی تحسینش می کرد، ممکنه در اوج ناامیدی در اوج گریه و فریاد از نرسیدن... با کمک کسی که همیشه میخواست مثل اون باشه شانسی برای رسیدن به رویاهاش پیداکنه؟
داستان انیمه در مورد جوانی به نام سایتما است. سایتما یک ابرقهرمان است که تمام حریفانش با یک ضربه مشت او شکست می خورند و او از این موضوع ناراحت است. پس به دنبال حریفی میگردد که شکست دادنش سخت باشد و او را به چالش بکشد...
با زیرنویس چسبیده
داستان در مورد یک دنیای زیرزمینی مخفی میباشد. دنیای گرم و پر از لوله و… . شاهزاده این دنیا به اسم پاتما همیشه دوست دارد به بیرون برود و گردش کند. او بیشتر از همه دوست دارد به محلی برود به اسم “منطقه خطر”. هیچ کس اجازه ورود به این منطقه را ندارد و کسی به پاتما نمیگوید که چرا. بالاخره او وارد منطقه خطر میشود و راز آن را کشف میکند و داستان شروع میشود...
تو یه زندان تو ژاپن جوتارو کوجوی ۱۷ ساله زندگی می کنه: یه آدم وحشی، مبارز و خلافکار که یه نیروی غیر قابل کنترل تسخیرش کرده! سرتاسر دنیا نیروهای شیطانی در حال بیدار شدنن: “استند”ها، موجودات وحشتناک نامرئی که به حاملاشون قدرتهای بی نظیری می دن.جوجو برای نجات مادرش باید نیروی تاریک وجودش رو مهار کنه و به مصر سفر کنه تا خون آشام صد ساله ای که دنبال خون اعضا خونواده اشه رو شکست بده. ولی این راه رو به این آسونی نمی شه رفت؛ چون دشمنان زیادی قصد دارن در مقابلش ایستادگی کنن .
نبرد بر سر جام مقدس.سال ها پیش سه خاندان بزرگ جادوگری جام مقدس رو به کمک تمام قدرتشون احضار کردن تا به آرزشوهاشون برسن اما این جام تنها یک آرزو رو برآورده می کرد و همین باعث تفرقه بین این سه خاندان شد و جنگ های جام مقدس رو به وجود آورد.در این جنگ ها افرادی توسط جام انتخاب میشن و به اون ها خادمانی داده میشه تا از خودشون دفاع کنن و در نبرد شرکت کرده و به جام برسن و آرزوش خودشون رو برآورده کنند.نبرد چهارم نزدیک هست و اکثر خانواده های جادوگری به دنبال روشی مطمئن برای پیروزی در جنگ هستن تا هرکدوم به آرزوی خودشون برسن.خانواده اینزبرن از کریتسوگو امیای جادوگرکُش برای رسیدن به هدفشون یعنی تکمیل جادوی سوم ” احساس بهشت ” کمک گرفتند.خانواده توهساکا با کلیسا متهد شدند و پیر خاندان ماتو یعنی زوکن نیز دست به هرکاری میزنه تا خودش رو برای نبرد آماده کنه.در این بین افرادی از خانواده های دیگه ای هم به عنوان سَرور انتخاب شدن و وارد این بازی خطرناک میشن که ممکن هست به قیمت جونشون تموم شه…
"اوکابه رینتارو" به همراه همکاران خود در آزمایشگاه بر روی یک دستگاه مایکرو ویو که می تواند پیامها را به زمان گذشته ارسال کند کار می کنند. آنها بدون اینکه دستگیر شوند تلاش می کنند با استفاده از دستگاه سازمان شیطانی "سرن" و نقشه های آنها را متوقف سازند...
«تاکاشی» یک پسره دبیرستانی و معمولی است. یه روز برای هواخوری از کلاس بیرون می آید و روی بالکن اصلی مدرسه مشغول فکر کردن به گذشته ی خودش می شود. ناگهان متوجه حمله یک زامبی به مدرسه و کشته شدن چندتا از مسئول های مدرسه میشود و می بیند که آنها به زامبی تبدیل شده اند. به کلاس بر می گردد و سعی می کند دو تا از دوستانش را از مدرسه خارج کند. «تاکاشی» به همراه بچه هایی که زنده مانده اند، سعی بر مبارزه با زامبی ها دارند...
دو برادر مادرشان را به دلیل یک بیماری لاعلاج از دست می دهند. آنها با نیروی علم کیمیا، از دانشی ممنوع برای برانگیختن مادرشان استفاده می کنند. اما کار آنها با شکست رو به رو می شود و به عنوان مجازاتی برای استفاده از این گونه کیمیا، برادر بزرگتر، "ادوارد الریک" پای چپش و برادر کوچکتر، "الفونس الریک" تمام بدنش را از دست می دهد. "ادوارد" برای نجات برادرش دست راستش را قربانی می کند و می تواند روح برادرش را به یک زره کامل پیوند بزند و "ادوارد" با کمک یک دوست خانوادگی اعضای بدن فلزی، "اتومیل"، را دریافت می کند تا آنها را جایگزین اعضای از دست رفته اش کند. با این کار او سوگند یاد می کند که به دنبال "اکسیر" بگردد تا خود و برادرش را به بدن های اولشان بازگرداند، حتی اگر این بدین معنا باشد که او یک "کیمیاگر ایالت" شود، یعنی کسی که از کیمیا برای ارتش استفاده می کند.