« دكتر بن مكنا » ( استوارت ) و همسرش ، « جو » ( دى ) كه همراه پسر كوچكشان براى گذراندن تعطيلات به مراكش رفتهاند ، شاهد قتل يك مأمور مخفى فرانسوى مىشوند كه پيش از مرگش به « بن » مىگويد جاسوسان مىخواهند يك سياستمدار خارجى را در آلبرت هال بكشند . جاسوسان براى ساكت نگه داشتن آنان پسرشان را مىربايند و زن و شوهر در تعقيبشان به لندن مىروند .
« باب » ( بنكس ) و « جيل » ( بست ) « لارنس » زوجى انگليسى هستند كه تعطيلات را با دخترشان، « بتى » ( پيلبيم ) در سوييس مىگذرانند. « لويى برنار » ( فرهنه )، مردى فرانسوى كه با آنان دوست شده ناگهان به قتل مىرسد، اما پيش از مرگ رازى را فاش مىكند: نقشهى ترور يك ديپلمات كه به زيان دولت انگلستان خواهد بود.