با زیرنویس چسبیده
داستان درباره یک مجرم و همکارش است که در شب کریسمس قصد دارند به لباس بابانوئل از فروشگاهی سرقت کنند.اما وقتی آنها با پسر دردسر سازی دوست می شوند به مشکل برمی خورند و مسئول حراست فروشگاه پی به نقشه آنها می برد …
این سریال کمدی داستان خانواده ای است که دختران این خانواده مشکلاتی دارند که پدر (مخصوصا) و مادر را به این فکر می اندازند که به شیوه ای به آنها کمک کنند… پدر برای رسیدن به زندگی و خانواده و حساس شدن به روابط دختراش با دوست پســرهاشون کارش رو که در مورد روزنامه نگاری ورزشی بوده کم میکنه و...
جان دورین با هم خانه اش در بیمارستان همکار است . از وقتی که خانم پیری که برای مرگ آماده است به بیمارستان می آید نظرش راجع به مرگ عوض می شود و به بیمارانش نزدیک تر می شود…
الکس یک آدمکشِ مزدور است ، او سعی می کند تا از این تجارتی که خانواده اش به راه انداختند دوری کند اما پدره او اجازه نمی دهد ، تا اینکه در پی کمک به یک روان پزشک با یک دختر 23 ساله آشنا می شود و ...
سریال قانون و نظم : واحد قربانیان ویژه نام یک سریال پرطرفدار در امریکاست این سریال برگرفته از سریال اصلی قانون و نظم است که بیست سال پیش پخش ان اغاز شد خالق سری مجموعه های قانون و نظم دیک ولف است و سریال مربوطه به ماجراهای اداره پلیس و دادستانی شهر نیویورک میباشد….
با زیرنویس چسبیده
چاکی با یک عروسک قاتل دیگر آشنا می شود، و این بار قربانیان آن ها دو نوجوان فارغ التحصیل از دبیرستان هستند...
داستان سریال تلویزیونی «بوفی خونآشام قاتل» سرگذشت «بوفی سامرز» (Buffy Summers) یک زن جوان و آخرین بازمانده از نسل خونآشامهایی است که به «خونآشامهای قاتل» یا به اختصار «قاتل» مشهورند. در داستان، «قاتلین» برای نبرد با «خونآشامها»، «دیوها» و دیگر نیروهای تاریکی فراخوانده میشوند. همانند قاتلین پیشین، «بوفی» از سوی یک «ناظر» (Watcher) پشتیبانی میشود. «ناظر»، بوفی را راهنمایی میکند، به او آموزشهای لازم را فرا میدهد و او را برای مقابله با دشمنانش آماده میکند. «بوفی» بر خلاف اجداد پیشین خود را در احاطه حلقهای از دوستان وفادار که با عنوان «دسته اسکوبی» (Scooby Gang) شناخته میشوند، میبیند...
با زیرنویس چسبیده
«کارل چيلدرز» (تورنتن) مردي است کمي کند ذهن که بيش تر سال هاي عمرش را در يک آسايشگاه رواني سپري کرده است. در دوازده سالگي وقتي کشف مي کند مادرش با مردي که هرگز او را نديده، سر و سري دارد، هر دوي آنان را مي کشد. «کارل» از آسايشگاه اخراج مي شود و کمي بعد در يک شهر کوچک با «فرانک» (بلک) که پدرش مرده، آشنا مي شود…