مردانی که غول میمونها کینگ کونگ را اسیر کرده اند، به جزیره اش باز می گردند و میمونی با همان عظمت اما خلق و خوی بهتر پیدا می کنند که در واقع پسر کینگ کونگ است...
"لِم" به شیکاگو می رود تا گندمی که خانواده اش در مزرعه شان کاشته اند را بفروش برساند.او با پیشخدمتی به نام "کیتی" آشنا می شود.آنها عاشق هم شده و ازدواج می کنند."کیتی" توسط مادر "لِم" و خواهرش پذیرفته می شود اما پدرش او را رد می کند زیرا معتقد است او به خاطر پول با "لِم" ازدواج کرده است...