«خانم و آقاي ليتل» (ديويس و لوري) تصميم مي گيرند به خاطر پسرشان، «جرج» (ليپنيکي)، بچه اي را به فرزندي قبول کنند. آنان در پرورشگاه به موشي (با صداي فاکس) به نام «استوارت» بر مي خورند که مي تواند حرف بزند، راست راست راه برود، لباس تنش کند و تقريبا هر کاري که يک بچه ي آدم مي کند، انجام دهد....
يک فروشنده لوازم آرايشی از کارش اخراج مي شود و دوست پسر او نیز رهایش می کند. بعد از اين همه بد شانسي بالاخره شانس در خانه اش را می زند و پرستار بچه ي يک بيوه ثروتمند انگليسي می شود و...
«جاناتان سویچر» یک هنرمند جوان است که بنظر می رسد در هیچ شغلی نمی تواند به موفقیت برسد. اما زمانی که او یک مجسمه مانکن می سازد، عاشق آن می شود. این مانکن تنها چیزی است که به او احساس واقعی هنرمند بودن را می دهد...
یک نوجوان با ناهنجاری جمجمه بزرگ صورت و مادر باند دوچرخهسواری تلاش میکند تحت شرایط فعلیش تا حد امکان زندگی عادی داشته باشد...
کارگزار بازيگري به نام «مايکل دورسي» (هافمن) به او مي گويد که به خاطر رفتارش، هيچ کس استخدامش نخواهد کرد. «مايکل» نيز براي اين که ثابت کند کارگزارش اشتباه مي کند، تصميم مي گيرد با پوشيدن لباس زنان و تغيير نامش به «دوروتي مايکلز» نقش مديره ي بيمارستان را در يک مجموعه ي تلويزيوني به عهده بگيرد.