"لوک کیج" که در محله هارلم نیویورک بزرگ شده و به علت عضویت در باند تبهکاری Rivals بیشتر دوران نوجوانیش را در راه ورود به دارالتادیب و خروج از آن گذرانده است,پس از آنکه از تاثیرات منفی عملکردش بر زندگی اطرافیانش آگاه می شود سعی می کند با حفظ رابطه نزدیک با دوستان خلافکارش زندگی جدیدی را آغاز نماید.اما یکی از دوستان سابقش که Luke را مسئول شکست در زندگی عشقیش می داند با قرار دادن مواد مخدر در آپارتمانش و تماس با پلیس او را روانه زندان می کند.اما تیره روزی های او در زندان پایان نمی یابد بنابراین او برای بهبود شرایطش در دوران حبس در ازای امتیازاتی می پذیرد که به صورت داوطلبانه در آزمایشاتی که هدف آن ایجاد نسل جدیدی از ابرسربازها می باشد شرکت نماید و...
دکتر جیسون بال بنیانگذار شرکتی است که در آن او و کارمندانش با تکنولوژی بالا جلسات دادگاه قضایی را تحلیل میکنند. آنها این کار را برای درک هیئت منصفه، وکلا، شاهدان و متهمین انجام میدهند تا پیروزی مشتریانشان را تضمین کنند...
مرد کلاهبرداری به نام "ماریوس جوسیپوویک" به خاطر نپرداختن بدهیاش به تبهکاری خطرناک در حال فرار است. او برای بدست آوردن سرپناهی امن خود را به عنوان "پیت"، زندانی همبندش جا میزند و به خانوادهی مادری از هم پاشیدهی پیت میپیوندد. خانوادهای پر هیجان و نامتعارف که ممکن است پای او را به خطراتی باز کنند که سعی در فرار از آن را دارد و شاید در این مسیر بتواند صاحب خانوادهای مهربان شود که تابحال هرگز مزه آنرا نچشیده...
داستان سریال از یک صبح عجیب نیویورکی آغاز می شود جایی که Ilana در تماس تصویری با Abbi به او خبر می دهد که خواننده موردعلاقه اش Lil Wayne به طورناگهانی تصمیم به اجرای کنسرتی در شهر گرفته است و آنها باید در این اجرا حضورپیدا کنند. پیشنهادی که با مخالفت اولیه Abbi مواجه می شود چراکه هردوی آنها با وضعیت مالی دشواری مواجه هستند اما این پایان ماجرا نیست چرا که به زودی Ilana با ایده های جدیدی برای بدست آوردن پول کنسرت به سراغ Abbi می رود و آنها کارخود را آغاز می کنندولی از آنجا که روش های خلاقانه آنها از قبیل فروش وسایل دزدیده شده از محل کار, دادن رزومه کاری جعلی و نواختن موسیقی درکنار خیابان چندان موفقیت آمیز پیش نمی رود آنها در اقدامی انتحاری برای کسب پول مورد نیازشان تصمیم می گیرند تاپیشنهاد کاری نسبتا بی شرمانه ای را بپذیرند...Broad City داستان زندگی دو زن جوان است که در هر اپیزود اتفاقات مختلفی برای آنها رخ می دهد و تلاش آنها برای به دست آوردن چیزهایی که می خواهند آنها را در موقعیت های دشوار و پردردسری قرار می دهد...
پسری از طبقه متوسط از آتالانتا وقتی تابستان را با پدر بزرگ مذهبی خود در پروژه های خانه سازی می گذراند، دچار تغییر عمیقی در جهان بینی خود می شود...
سریال درباره یک خانواده می باشد که همگی پلیس هستند و هر کدوم در زمانی که پلیس بودند وقتشون رو صرف اجرای قانون کردند . فرانک ریگان که نقش پدر خانواده رو بازی می کنه رئیس پلیس شهر نیویورک بوده که در دوران خدمتش فردی باسیاست و با شهامت بوده . پسر بزرگش دینه قبلا سرباز در عراق بوده و الان کاراگاه خصوصی هست . دختر خانواده ارینه که بازپرش بخش قضایی در نیوروک ، الان از پدرش جدا شده و تنها زندگی می کنه . جیمی هم که کوچیکترین فردخانواده ست در رشته حقوق از دانشگاه هاروارد تازه فارغ التحصیل شده و بهخاطر اینکه کل خانواده پلیس هستند اونم به شغل خانوادگیش برگشت . دوست دختر جیمی اون تا سال اول در رشته حقوق همراهی می کنه بعد با اتفاقاتی که برای جیمی می یوفته اونم پلیس مخفی می شه که پدرش از این جریان خبر نداره …
داستان سریال درباره زنی است به نام "آلیشیا فلاریک" که همسر سیاستمداریست که به دلیل ارتباط نامشروع و سوء استفاده از مقام دولتی به زندان می افتد."آلیشیا" که سالهاست بعد از ازدواج فعالیت حقوقی نداشته به دلیل مشکلات مالی بعد از حدود ده سال دوباره شغل وکالت را در یک شرکت حقوقی پی میگیرد. او که سالهاست که از وکالت فاصله گرفته و به بزرگ کردن فرزندان وزندگی به عنوان یک زن خانه دار خو گرفته، در محیط کار با استقبال گرمیمواجه نمی شود، از طرفی باید صحبتهای در گوشی همکاران را در مورد شوهر خودکه یکی از سیستمداران بزرگ شهر بود ولی امروز مایه خجالت "آلیشیا" وفرزندانش شده را تحمل کند. تصویری که از "آلیشیا" با بازی فوق العاده"جولیانا مارگیولس" داده می شود ، نه شبیه همسری به مانند "هیلاریکلینتون" است که در دوران اتهامات شدید و شکننده به شوهرش همچون صخره ایدر مقابل همه اتهامات به نفع شوهرش مقاومت کرد و نه همسری که شوهر خود راکاملا به فراموشی بسپارد و زندگی تازه ای را شروع کند...
با زیرنویس چسبیده
«آنی» (اسکارلت جوهانسون) که به تازگی از دانشگاه فارغ التحصیل شده، کارش را بعنوان پرستار بچه یک خانواده نیو یورکی پولدار شروع می کند. در حالی که پدر بچه مدام مشغول کارش است و مادر هم وقتش پر است و هیچ کدامشان دوست ندارند با پسر کوچکشان باشند. آخرین پرستار بچه به خاطر گذراندن وقتش در قرارهای عاشقانه اخراج شده و همین مساله باعث دردسر آنی میشود، زیرا مرد جذابی که در همسایگی آنهاست، سعی دارد با او ارتباط برقرار کند.