استراليا، دهه ي 1880. «برادران برنز» به دليل جنايت و اذيت و آزار مردم از دست قانون فراري هستند. تا اين که دو تن از برادرها به نام هاي «چارلي» (پيرس) و «ميکي» (ويلسن) دستگير مي شوند. پليس بريتانيايي، «سروان استنلي» (وينستون) به «چارلي» پيشنهاد مي کند که اگر بتواند برادر سوم، «آرتور» (هيوستن)، را بيابد و بکشد، حاضر است «چارلي» و «ميکي» را از مجازات برهاند...
با زیرنویس چسبیده
با زیرنویس چسبیده
جک موور وکیلی است که به پکن سفر کرده تا درباره تاسیس اولین تلویزیونی مشترک مذاکره کند.ناگهان او دستگیر شده و متهم به قتل می شود.تنها راه نجات و اثبات بیگناهی اش شن یولین است…
با زیرنویس چسبیده
با دوبله فارسی
"سوباش" مردی ثروتمند و با نفوذ است که به همراه همسرش "پوشپا" و پسرشان "آمریتا" در عمارتی بزرگ در بمبئی زندگی می کنند.پسر دوم آنها "شانکر" که در آمریکا زندگی می کند به همراه زن زیبایی به نام "پوجا" به خانه بازمی گردد و تنش زیادی را ایجاد می کند...
با زیرنویس چسبیده
با دوبله فارسی
هواشناسی اهل شیکاگو ، جدا از همسر و فرزندانش به انجام حرفه خود مشغول است . او فکر میکند که موفقیت هایی که به دست می آورد صرفا نتیجه تلاش خودش است اما …
در آخرين روزهاي جنگ جهاني دوم، «ژنرال داگلاس مک آرتور» تصميم گرفت به قولي که در سال 1942 داده بود، وفا کند و دوباره پس از عقب نشيني اجباري از فيليپين، به آن جا برگردد. بيش از پانصد سرباز امريکايي در اردوگاهي در فيليپين اسير ژاپني ها بودند و با آنان رفتاري بي رحمانه صورت مي گرفت و «مک آرتور» مي خواست مطمئن شود که اين سربازها صحيح و سالم به کشورشان باز مي گردند.
با زیرنویس چسبیده
«جاستين کوئيل» (رالف فاینس) يک ديپلمات بریتانیایی است که در کنيا کار می کند. به زودی مشخص می شود «تسا» (راشل وایز) همسر جوان جاستین، طی حادثه ای در بزرگراه کشته می شود. به جاستین می گویند که همسرش در جريان حمله سارقين در يک بزرگراه بقتل رسيده است. اما جاستين دليل مذکور را نمی پذيرد چرا که احتمال می دهد همسرش بخاطر فعاليتهایي که عليه يک شرکت دارو سازی انجام داده کشته شده است...
با زیرنویس چسبیده
"استیوی" کودک دیوانه خانواده "گریفین" با خودش از زمان آینده برخورد می کند.او متوجه می شود تصویر آینده اش به دلیل یک تجربه نزدیک به مرگ آنچیزی نیست که پیش بینی کرده بود...
با زیرنویس چسبیده
«کازانوا» مرد زن بازی است که بعد از آشنایی با یک زن معمولی ونیزی، تلاش می کند به معنای واقعی عشق پی ببرد...
«سونيا» (فرانسوا)، دختري هجده ساله، تازگي بچه اي به دنيا آورده است. «سونيا»، «برونو» (رنيه) پدر بچه را در خيابان در حال گدايي پيدا مي کند، ولي «برونو» از خود علاقه اي نشان نمي دهد و نمي خواهد مسئوليت هاي پدرانه اش را به عهده بگيرد يا حتي يک چهار ديواري براي خانواده ي نوپايش تأمين کند...