النا که حالا زنی سالخورده می باشد متوجه می شود که دوست قدیمی اش لیلا بدون هیچ ردی ناپدید شده است. در خانه ای که پر از کتاب است النا پشت کامپیوترش می نشیند و شروع به نوشتن داستان دوستی دیرینه ای می کند که در سال 1950 با دیدار لیلا در مدرسه ابتدایی آغاز شده بود. داستانی که روایتگر 60 سال دوستی در شهر ناپل خطرناک و فریبنده در آن سال ها می باشد و سعی به شرح معمای لیلا که دوست نابغه و تا حدی بدترین دشمنش می باشد می پردازد.
موضوع این سریال زیبا مربوط به زمان حکومت اخرین پادشاه گوگوریو می باشد.در این دوره کشور هایی مانند تانگ و شیلا، گوگوریو را سوژه ی حمله قرار داده و لشکرکشی آن ها همیشه از قلعه مرزی به نام آنسی شروع میشود که به دلیل کوهستانی بودن آن منطقه و رهبری فرد لایقی به نام یانگ مانچون این قلعه همیشه برای گوگوریو پیروزی می اورد .در اولین حمله ی تانگ به گوگوریو،در این قلعه پسری به دنیا می اید که به گفته ی ستاره شناسان در اینده امپراطور خواهد شد و این شایعه دهن به دهن به پایتخت و به گوش وزیر جنگ میرسد...
جدید ترین سریال شبکه HBO است که در آن اتفاقات و خبرهای آمریکا و جهان رو به صورت کمدی به نمایش در میاورد و …
داستان در ارتباط با شبکه سازمان جاسوسی شوروی، "کا.گ.ب" است که در آن سالها در کشور آمریکا تارهای خود را تنیده بودند. البته این مورد دو طرفه بود و هر دو کشور فعالیت گُسترده جاسوسی را برای کسب اطلاعات از طرف مقابل انجام میدادند. یک مرد و یک زن توسط کمونیست ها انتخاب میشوند تا به ازدواج یکدیگر درآیند. آنها پیش از این هیچوقت همدیگر را ندیده اند و یا عشقی در بین خودشان حس نکرده اند اما بخاطر آرمان های شوروی باید ازدواج کرده و با نام و مشخصات جعلی گام به "ینگه دنیا"، "امریکا" بگذراند! حاصل زندگی آنها پس از سالها دو فرزند دختر و پسر است که به هیچ وجه از پیشینه والدینشان آگاهی ندارند. آنها در محیطی کاملا آمریکایی، با رویایی آمریکایی بزرگ شده اند. برنامه های آمریکایی را از تلویزیون دیده اند و به مدارس آمریکایی در فلب ایالات متحده، یعنی "واشنگتن" میروند. زندگی این جاسوسان تقریبا بصورت آرامی میگذرد تا آنکه ماموری از FBI به خانه ای در همسایگی این زوج جاسوس نقل مکان میکند و این چنین اوضاع هر روز بغرنج تر میشود. فعالیت های جاسوسی انها نیز با پیامی از سوی "کا.گ.ب" تشدید میشود. "رفقا به پا خیزید." (رفقا: اصطلاحی رایج در میان کمونیست هاست.)
Michael Westen (جاسوس!) وسط یک عملیات توی نیجریه، حکم سوختگیش رو دریافت میکنه! «به عنوان جاسوس وقتی میسوزی، نه پولی داری، نه کاری، نه سابقهی کار، هرجایی ولت کنند مجبوری همونجا بمونی. روی هرکسی که هنوز باهات صحبت میکنه حساب میکنی. خلاصه تا وقتی نفهمی که چه کسی تو رو سوزنده هیچ جا نمیری.» مایکل رو وسط Miami ولش میکنند. زادگاهش، جایی که مادرش و برادرش زندگی میکنند. تمام تلاشش اینه که بفهمه کی حکم سوختگیش رو داده. این وسط برای اینکه زندگیش بگذره با کمک دو نفر از دوستانش عملا نقش Private detective رو هم بازی میکنه. روایت قصه، اول شخص هست. خود مایکل قصه رو روایت میکنه...
گنگستری به نام بامپی جانسون در طول دهه ی 1960 و پس از 10 سال زندان به منطقه هارلم باز می گردد و تلاش می کند که کنترل این منطقه را که اکنون در دست یک مافیای ایتالیایی است، بازپس بگیرد...
زوج جوانی برای تشکیل خانواده به محله ای مجلل نقل مکان می کنند، اما به زودی خود را درگیر شبکه پیچیده ای از میل و خیانت با همسایگان جدید خود می بینند.
سریال "آلفرد هیچکاک تقدیم می کند" شامل مجموعه ای از داستان های کوتاه جداگانه می باشد که ژانر های جنایی، ترسناک، درام و کمدی را پوشش می دهد. داستان در مورد افراد مختلفی می باشد که مرتکب جرم هایی همچون قتل، خودکشی، دزدی و... شده اند که هرکدام با انگیزهی خاصی صورت گرفته است...
داستان سریال در مورد شخصیتهای ترسناک از جمله دکتر فرانکشتاین و هیولای ساختهی دست او، دوریان گری و کنت دراکولا میباشد که در قرن نوزدهم در ویکتوریای لندن رخ میدهد و این شخصیتها را به هم پیوند میزند و …
این داستان بر اساس رمانی با نام همنام، داستان واقعی زندگی واقعی لاله سوکولوف، یک زندانی یهودی است که در خلال جنگ جهانی دوم وظیفه خالکوبی شماره شناسایی روی بازوهای زندانیان در اردوگاه کار اجباری آشویتس-بیرکناو را داشت.