چهار خواهر به نام های «جو»، «مگ»، «بت» و «امی»، که پدرشان به جنگ رفته است، همراه مادرشان زندگی می کنند. آن ها رابطه نزدیکی با هم دارند و به کمک یکدیگر از میان سختی های زندگی عبور می کنند...
سال 1827. پس از دفن جسد «لودويگ و ان بتهوون» (اولد من)، «آنتون شيندلر» (کرابه)، دوست و ناشر آثارش نامه اي در کشوي ميز تحريرش پيدا مي کند که در آن، همه ي دارايي معنوي و آثارش را به زني مجهول که او را محبوبه ي ابدي اش خوانده، تقديم کرده است. «شيندلر»، تنها از سر کنجکاوي براي کشف اين تنها نکته ي مجهول زندگي «بتهوون»، جست و جوي خود را آغاز مي کند.
با دوبله فارسی
«دکتر لاول» (نيسن)، در شهري در کنار جنگل هاي کارولايناي شمالي، «نل» (فاستر) را پيدا مي کند؛ دختري سي ساله اي که سال هاست در قلب جنگل ها، در کلبه اي با مادر لالش زندگي مي کرده است. مادر «نل» به تازگي مرده و همين باعث توجه ديگران به «نل» شده است. در نخستين برخوردها «دکتر لاول»، «نل» را وحشي، هراسان از انسان و نور و شهر و هر وجهي از تمدن مي بيند. اما دخترک باهوش است...
با زیرنویس چسبیده
«تام ساندرز» (داگلاس)، متخصص برنامه ريزي کامپيوتر، با همسر و دو فرزندش زندگي آرام و خوبي دارد. او در شرکتي نيمه خصوصي و نيمه دولتي کار مي کند. تا اين که «مرديت جانس» (مور) به عنوان مدير اجرايي جديد شرکت کارش را آغاز مي کند. او سال ها قبل دوست و نامزد «تام» بوده که بعد از به هم خوردن رابطه شان، به کلي از هم بي خبر بودند...
فیلم داستانی خیالیست درباره اتفاقاتی که پس از پیروزی هیتلر در جنگ به وقوع خواهند پیوست. سال 1960 بوده و جنایتکاران جنگی آلمان رازی را با خود حفظ می کنند. هیتلر می خواهد با رئیس جمهور آمریکا درباره صلح مذاکره کند. یک روزنامه نگار آمریکایی و یک پلیس جنائی آلمانی وارد نقشه ای برای نابودی مدارک قتل عام می شوند...
مردی بطور تصادفی بابا نوئل را در آستانه کریسمس می کشد، سپس او با قدرت های جادویی انتخاب شده و مجبور می شود جای بابا نوئل را بگیرد و وظایفش را انجام دهد...
با زیرنویس چسبیده
سن فرانسيسکو. «لوييس» (پيت)، خون آشام دويست ساله، خاطرات خود را براي خبرنگاري به نام «دانيل مالوي» (اسليتر) بازگو مي کند: اين که چگونه در لوييزياناي قرن هجدهم به دست «لستات» (کروز) به خون آشام تبديل شده...
کهنه سرباز جنگ ویتنام کاستنر، باید با جنگی متفاوت بین پسرش و دوستان او و یک گروه کودکان رقیب روبروست. او از طرفی دیگر با مشکلات شخصی و حرفه ای به جای مانده از جنگ روبروست...
«ویکتور فرانکنستاین» (برانا) تحت تأثیر تجربه های استادش، «والد من» (کلیز)، دچار وسوسه ی چیرگی بر مرگ می شود. وقتی ولگردی (دنیرو) «والدمن» را می کشد و به دار آویخته می شود، «ویکتور» مغز «والدمن» را در سر جنایتکار قرار می دهد و موفق می شود او را به زندگی بازگرداند…