فیلم داستان خانواده ی پر افتخار "کامپسن ها" را روایت میکند که در اوایل قرن بیستم زندگی میکردند. این خانواده یکباره گرفتار مارپیچ بدبختی ها و غم از دست دادن اعضایش می شود...
پوسترش عجیب نیست فقط old fashion هست یه خرده
همین مونده بود جیمز فرانکو با اون قیافش از این فیلما هم بازی کنه...\n\nکارگردان که خودش باشه همین میشه دیگه...احساسه خود مافیا پنداریه کاذب به آدم دست میده...\n\nیچیزی بالاتر و خطرناکتر از خود هات پنداری و خود خفن پنداریه کاذب...
فیلمو ندیدم ولی بدترین کاور تاریخ رو داره!
عجیبه! جیمز فرانکو و ست روگن توی یه فیلم هستن که کمدی نیست!
ویلیام فاکنر از اون بزرگانی هست که توی سینما متاسفانه هیچ احد و ناسی پیدا نشده که یه اقتباس درست و حسابی از آثارش انجام بده و این واقعا جای تعحب داره. درست آثارش پیچیدگی های خاص خودشون رو دارن اما قصه گو هم هستن. توی سینمایی که عطرِ پاتریک زوسکیند (که به نظرم واقعا فیلم کردن ش یه کابوس بوده!) تبدیل به یه اثر قابل تآمل میشه، پس آثار فاکنر هم هر چه قدر پیچیده یا تئاتری باشند باز هم شدنی هستند. \nفرانکو که خدا خیرش بده خیلی هم ادبیاتی هست و مشخصا ارادت خاصی به جناب فاکنر داره، باید لطف کنه و از ایشون بکشه بیرون. توانایی انتقال روح داستانی آثار جناب فاکنر رو حتی در آماتور ترین شکل ممکن نداره و پاش برای این کفش عظیم الجثه به شدت کوچیکه. فرانک بازیگر قابلیه اما در بحث کارگردانی فقط یک مقلد و بلندپروازه. امثال فرانکو و والی فیستر باید بدونن که سینما بچه بازی نیست و استعداد ذاتی و بلندپروازی فقط برای شروع کاره. فرانکو توی فیلم گور به گور که حتی نتونست لهجه های کاراکترها رو درست در بیاره، حالا سراغ یه کار چالش برانگیزتر مثل خشم و هیاهو میره که فاکنر توی اون دنیا هم آرامش نداشته باشه. این فیلم رو نمی شه تا اخر دید مگر اینکه عاشق و مجنون فرانکو باشید. اما توصیه می کنم به جای دیدن این فیلم کتاب ش رو بخونید یا سراغ نمایشنامه ی صوتی ش برید که دوستان هموطن رادیویی ما هزاران قدم جلوتر از فرانکو هستند.
فیلمو ندیدم\nولی ی چیزی و میدونم \nچند هفتس \n\nباکس آفیس رو نداریم .
The Sound and the Fury بر گردان به فارسی *خشم و هیاهو* نام اولین رمان و بهترین رمان (به نظر منتقدان) به قلم ویلیام فاکنر است!!!\n\nعناوین داستان‌های فاکنر اغلب ذهنی است و معنایی شخصی را برای خود دارد که به طور کامل نیز در رمان آشکار نمی‌شود. اما خشم و هیاهو در این کتاب کلیدی واقعی است، زیرا رمان با کشف این مضمون سروکار دارد که زندگی بی‌معناست و این مضمون با ابیات شکسپیر در نمایشنامهٔ مکبث که می‌گوید: «زندگی قصه‌ای است که توسط ابلهی روایت می‌شود، سرشار از خشم و هیاهو ولی پوچ» کاملاً هماهنگی دارد و همچنین با بخش نخستین داستان که شامل روایت بنجی است شباهت قابل توجهی دارد. بخش کونتین نیز پژواکی از عنوان رمان است.\n
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه