مایکل فینکل (جونا هیل) که روزنامه نگار نیویورک تایمز است یک تماس تلفنی از شخصی بنام کریستین لونگو (جیمز فرانکو) دریافت می کند، که این شخص یکی از تحت تعقیب ترین سوژه های اف.بی.آی می باشد. جالب اینجاست که وی به مدت زمان بسیاری با نام جعلی فینکل زندگی می کرده است، و همین موضوع پای مایکل فینکل را به ماجراهای این تبهکار باز می کند...
جالبه
اصن نمیتونم جونا هیل رو در نقش جدی نگاش کنم
بیشتر از 1 حقش نبود . مسخره ها فیلم ساختن.اسگلا
فیلم واقا دِرامه؟ :| این دو تا رو دیدم خندم گرفت فکر کردم باز دارن مسخره بازی در میارن کلی حال کردم :))
فیلم جالبی بود..خوشم اومد...ارزش دیدن داره...
من با نظر دوستان موافقم که در نیمه سوم فیلم بیننده انتظار یه شوک اساسی و یه اتفاق جالب رو داره ولی فیلم در اوج هیجان رو به پوچی میره و بعدش تموم می شه . ولی بازی جوناه هیل و جیمزفرانکو بسیار زیبا و دیدنی بود و دیدن این فیلم خالی از لطف نیست .
not bad
یه فیلم معمولی در مقایسه با:\nOldboy\nConfession of Murder\nThe Secret in Their Eyes\nSeven\nExam\nهمه ی اینا معمایی هیجان انگیز به مراتب بهتری هستند.\nامتیاز 6\n
این فیلم یه شاهکاره...\n\nفقط فیلم باز ها میدونن این فیلم چیه...!\n\nبازی جوناه هیل و جیمز فرانکو فوق العاده زیبا و تاثیر گذاره تو این فیلم...
دانلود نکنید چرت محضه
شاید باورتون نشه اما James Franco هفت تا از فیلم هاش 2015 اکران شدن..............\n\n\nحضور موعثر به این میگن............
مزخرف\n بود دانلود نکنید
تو کپشن نوشته تحت تعقیب ترین! یعنی چجوری می شه؟ یعنی دارن یه عده رو تعقیب می کنن و یکی شون رو تعقیب تر می کنن؟ یا نه وقتی دنبال یه عده ای می گردن دنبال یکی دنبال تر می گردن؟!\nآقا این خیلی سخته
هر دو بازیگز فیلم خیلی خوب بودن به خصوص جیمز فرانکو. آخرای فیلمو بد تموم کردن. اون رمز و رازی که در طول فیلم در جریان بود ی دفعه از بین رفت. خیلی خوب متوجه نشدم که چرا کریستین ، مایکلو انتخاب کرد. برای اینکه داستانشو بنویسه که چی بشه. به جز اینکه متوجه شدیم قاتله آخرش برام کمی مبهم بود.
«داستان واقعی/ True Story» را میتوان به عنوان يک داستان جنایی واقعی در نظر گرفت، اما اين اثر قبل از هر چیز، فيلمی درباره رابطه بين يک جانی و روزنامه نگاری است که با وی مصاحبه می‌کند و جزئيات چهار قتل انجام شده در درجه دوم اهميت قرار دارند. برخلاف عنوان فيلم، داستان آن درباره دروغ‌ها و دغل‌کاریها است. فيلم درباره رابطه پيچيده و به هم وابستهای است که ممکن است بين يک قاتل احتمالی و زندگینامه نويس او شکل بگيرد. هر دو مرد تعامل خود را با برنامه مشخصی -نه لزوماً یک جور - شروع می‌کنند اما مشخص نيست که آيا هر يک به هدف خود می‌رسند يا خير.\nجونا هيل و جيمز فرانکو نقش های اصلی فيلم را بازی می‌کنند. با آن که هر دو در گذشته سابقه بازی نقش‌های جدی را داشته‌اند، بيشتر به خاطر نقش‌های کمدی شان معروف هستند. به هر حال، هيچ چيز خنده‌داری در «داستان واقعی» وجود ندارد و کارگردان تازه‌کار آن، روپرت گولد، بيننده را به قلمرو تاريکی‌ها می‌برد: قتل زنی بالغ و سه کودک (۲، ۳ و ۴ ساله). هرچند قتل‌ها با جزئيات تصویری نمايش داده نمی‌شوند، صحنه‌ها در حدی هستند که حتی تماشاچیان سخت‌دل را نیز به هم بريزند. شايد دشوارترين صحنه فيلم صحنهای باشد که در آن کودکی که به مسلخ برده می‌شود از روی اعتماد قاتلش را در آغوش گرفته است.\nماجرای فيلم در سال ۲۰۰۲ اتفاق می‌افتد. هيل در نقش مايکل فينکل، نويسنده خوشنام نيويورک تايمز است که بعد از انتشار اطلاعات نادرست در سرمقاله مجله‌ درباره برده‌داری و بدرفتاری در مزارع کاکائوی آفريقااخراج می‌شود. در این میان، در کنکوم مکزيک، کريستين لانگوی متهم به قتل (با بازی جیمز فرانکو) دستگير می‌شود. او بعد از دستگيری خود را مايکل فينکل معرفی می‌کند، اين امر منجر به ملاقات اين دو مرد می‌شود و مايکل فينکل واقعی از مايکل قلابی می‌پرسد: چرا اسم من؟ کريستين در پاسخ می‌گويد چون به او احترام می‌گذارد و شرطی پيش پای او می‌گذارد: حاضر است داستانش را برای او تعريف کند به شرطی که قبول کند تا قبل از پايان محاکمه داستان را منتشر نکند. مايکل که اين را فرصت خوبی برای رهایی می‌بيند موافقت می‌کند. به اين ترتيب چيزی که مايکل بعدا اسم آن را بازی «گربه و گربه» می‌گذارد شروع می‌شود: هر دو راست و دروغ را خوب حلاجی می‌کنند و هر یک سعی می‌کنند دست بالا قرار بگیرند. مايکل فکر می‌کند که کريستين را درک می‌کند...... تا اين که نخستين روز دفاع شروع می‌شود.\nکسانی که به دنبال داستانی شسته ‌رُفته از نظر سیر زمانی شرح وقایع قتل‌ها هستند نااميد می‌شوند. فلاش بک‌های جنايت‌ها کوتاه و مبهم هستند. تماشاچی بيشتر در جريان دادرسی‌ وقایع و تکذيبيه‌های دفاع قرار می‌گيرد. با اين حال، آنچه عایدمان می‌شود هرگز گزارشی ناقص از آنچه در ۱۷ دسامبر ۲۰۰۱ رخ داده است نیست. فيلم «داستان واقعی» در پایان شبهه‌ای در خصوص بی‌گناه يا گناهکار بودن کريستين باقی نمی‌گذارد و این سوال با قطعیت پاسخ داده می‌شود - اما جزئيات کمی راعرضه می‌کند چون در اصل موضوع فيلم جنایی نيست.\nنمی‌توان گفت که همه چيز فيلم خوب است. نوعی تلون و بی‌ثباتی غریب در شدت گفتگوهای میان مايکل و کريستين وجود دارد. برخی گفتگوها به خوبی فحوای روانشناسانه آنچه در حال وقوع است را منعکس می‌کنند؛ و برخی ديگر به طرز عجيبی پيش‌ پا افتاده هستند. از بين دو نقش اصلی فيلم، فرانکو گیراتر است و به خوبی توانسته از پس دوگانگی شخصيت کريستين برآيد و هرگز به مخاطب این امکان را نمی‌دهد تا اطمینان یابد کدام چهره واقعی او است.\nهيل نقش مايکل را یک‌دست و سرراست بازی کرده است؛ در فيلم لحظاتی وجود دارند که او کاملاً ساده‌لوح و خام ظاهر می‌شود، در حالی که یقینا اين‌گونه نيست. در پايان، شخصيت جيل را داريم که همسر مايکل (با بازی فليسيتی جونز)است. گرچه هدف فيلم استفاده از او به عنوان یک قطب‌نمای اخلاقی و نشان دادن فداکاری مايکل از طريق تعامل او با کريستين است، اما جيل اغلب شبيه يک قطعه يدکی به نظر می‌رسد که تا قبل از فرارسيدن صحنه بزرگ مربوط به او بلااستفاده می‌ماند. جيل باید جنبه مهمی از زندگی مايکل باشد، اما در بستری که فيلمنامه برايش می‌سازد جا نمی‌افتد. (می‌توان تصور کرد که چه مقدار از بازی جونز باید در اتاق تدوين حذف شده باشد که نوعی اطلاعات «اضافی» است که اغلب برای کوتاه کردن فيلم و بهبود ضرباهنگ آن کوتاه می‌شود.)\nگرچه «داستان واقعی» هرگز از نظر استانداردهای واقعی ژانر جنایی به گرد پای «در خون سرد» ترومن کاپوتی نمی‌رسد، اشتیاق فيلم به رها شدن از قید و بند رویکرد رويه‌ی این امکان را به آن می‌دهد تا از میانمایگی که اغلب داستان‌های اين ژانر به آن مبتلا هستند فراتر رود. اين فيلم به جای گره زدن اعتبار خود به برچسب «بر اساس واقعيت»، روی رفتار انسان و خطاهای ظريفی که اغلب در پس يک عمل شيطانی رخ می‌دهند تمرکز می‌کند.
تو دادگاه اونجا که گفت double negative و اون آخر که به مایک چشمک زد خیلی هوشمندانه بود
در کل فیلم جالبی بود ولی باید بگم 10 دقیقه اولش یکم کند پیش میره و باید تحمل کنید.
لامصب هم خوشتیپه هم خوش چهره توی فیلم اینتر ویو هم عالی بود :)))))
لایه اول روح : N/A . لایه دوم : 7/10 . لایه سوم : 3/10 . هدف : لایه دوم (معمای یک قتل) . مشکل اصلی فیلم هدف و دغدغه ی فیلمسازه که تعریف کردن یک داستانه معمایی است(لایه دوم) نه به دام انداختن هیل توسط فرانکو و دیدن حس و حال متضاد او(لایه سوم) و تمرکز روی این موضوع، در حالی که بشدت داستان این پتانسیل رو داره و حتی فیلم با این خال و هوا شروع میشه ولی حیف . شخصیت و بازی فرانکو فراتر از عالی است و قبل از هیل، ما رو به زیبایی و استادی وارد یک تضاد راست و دروغ میکنه یعنی حسی که هیل نداره (یا داره و فیلمساز به اشتباه نمیخواد به ما نشون بده) رو ما داریم یعنی ما با شخصیت اصلی همراه نیستیم و از او جلوتریم، در حالی که این حس و حال باید در هیل ایجاد و از طریق او(که حتماً باید بازیگر درونگرا و بدون میمیک صورت، یکی مثل فرانکو(که اگر من فیلمساز بودم هر دو نقش مال فرانکو بود) اونو بازی میکرد) به ما منتقل می شد یا ارتقاء می یافت ولی به شکلی عجیب و اعصاب خرد کن این احساس را ما قبل از هیل درک میکنبم و شخصیت هیل نقشی در تغییر یا تشدید این حس هم ایفا نمیکند و من از یه جایی به بعد با دیدن هیل، به خودم میگفتم حال من که از تو خرابتره. کلاً از یه جایی به بعد مثل اینکه فیلمو با دور تند نشون میدن یا وقت نداشتن و فقط اتفاقا رو نشون میدن و حس و حال شخصیت ها رو بیخیال میشن. چون داستان این فیلم وامدار شخصیت ها و حس و حال آنهاست و به تنهایی داستان بلند و جذابی نیست(دقیقاً عین Assassination of Jesse James ) باید و باید شخصیت ها داستانو میساختن نه داستان شخصیت هارو . ختم کلام : فیلم خوبی با داستانی کوتاه تر از 90 دقیقه.(فیلمِ شاهکارِ 200 دقیقه ایِ شخصیت محوری که ساخته نشده)
شروع و روند فیلم خوب بود. ولی متاسفانه آخراش اصلا خوب نبود.\nبه نظرم بازی هیل بهتر از فرانکو بود. فرانکو اصلا مناسب این نقش نبود.\nدیدنش خالی از لطف نیست. اما این پایان هیچکس رو راضی نخواهد کرد.
تو نگاه اول انگار اینا بازیگرای ایرانیند توی یه فیلم ایرانی
به نیم ساعت نکشید که خسته شدم. فیلم کشش لازم برای همراهی بیننده را نداره ولی با خودت میگی بذار ببینم تهش چی میشه. فیلمی نبود که بخوای نگهش داری یا دوباره ببینی. من که خودم بهش امتیاز 4 دادم. بزرگترین توجیه برای خوب نبودن فیلم شاید داستان واقعی اون بوده که اتفاق افتاده و دست کارگردان و فیلم نامه نویسشو برای توجیهات بعدی باز میذاره. در کل شاید بشه گفت ارزش همون یک بار دیدن هم به سختی داره. کمترین چیز که لذت ساده و زودگذر هم هست به بیننده داده نمیشه. صرف یک روایات یک اتفاق واقعی. بدون هیچگونه کنش و واکنش دراماتیک
be nazaram shabihe filme capote bodesh
یه فیلم معمایی و خوب و کامل فیلمی که از دیدنش سیر نمیشی واقعا فیلمی دوس داشتنی بود من که از دیدنش بسی لذت بردم :))))) پیشنهاد میکنم ببینید و اضافه کنم که بازی James Franco معرکه بود
p 7\n
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه