خیلی کم
زیاد
فوق العاده ترین فیلم صامت
بعد از پایان فیلم اولین پرسشی که به ذهن مخاطب فشار می آورد این است که چرا او سعی کرده تلاش برای زنده ماندن یک مسلمان افراطگرای طالبان را به تصویر بکشد؟ وبا خودمان می گوییم اگر کاراکتر نقش اول فیلم یک آزادی خواه یا یک انقلابی بود فیلم درخشانی ازآب درمی آمد.\nبله اگر کلینت ایستوود قرار بود فیلمی با این تم فرار به سوی آزادی بسازد چند جایزه بزرگ(احتمالا اسکار) هم می گرفت و فیلم امتیازی حدود یا بالای ۸ونیم در آی.ام.دی.بی به دست می آورد. اما دقیقا تفاوت اسکولیموفسکی با کارگردان هایی چون ایستوود از همین جا ناشی می شود. یا حتی اگر خود اسکولیموفسکی کاراکتر فراری را براساس کلیشه های رایج روتوش می کرد... اما نه! اسکولیموفسکی هالیوودی نیست و از کلیشه نیز پرهیز می کند.\nاسکولیموفسکی دقیقا در همینجا (با پس زدن کلیشه رایج سینمای عامه پسند هالیوودی) آن پرسش تهدیدآمیز خود را از مخاطب می پرسد: آیا ایدئولوژی ها می توانند میزان نفرت یا عشق ما را از مواجهه آدمی با امکان های هستی ـ نیستی تعیین کنند؟ آیا مسئله زنده ماندن حق است یا غریزه؟ و چرا احساس ما به یک انقلابی یا آزادی خواه در چنین وضعیتی (فرار و کشتن دیگران برای زنده ماندن خود) متفاوت است؟\nاسکولیموفسکی می توانست بجای این زندانی مسلمان، یک امریکایی را بگذارد که دارد از دست مسلمانان فرار می کند و در این میان مجبور می شود یکسری آدم بکشد و در نهایت به کمک یک زن روی یک اسب سفید خون بالا بیاورد و بمیرد و با ساختن این فیلم جوایز زیادی را هم درو کند اما پیشنهاد می کنم این سوال را نه از او که از خودتان بپرسید: چرا اسکولیموفسکی ایستوود نیست!
برترین فیلم سال از دیدگاه تارنتینو
لایه اول روح :2/10. لایه دوم : 1/10 . لایه سوم : 0/10 . دغدغه فیلمساز لایه دوم (اجباری بودن اختیار) . شاید دغدغه فیلمساز دغدغه درست و والایی است برای تلنگر بر لایه دوم روح ما(لایه انسانی) با استفاده از لایه یک روح (لایه حیوانی یا غریزی) ولی به دلیل عملکرد بسیار ضعیف در لایه یک هیچگاه نمیتواند دغدغه خود را حتی بیان کند تا چه برسد به باورپذیر کردن این دغدغه(مجاب کردن بیننده). نقاط ضعف فیلم : عدم شخیت پردازی(وقتی دیالوگ حذف شود بخش اعظم این وظیفه بر عهده نگاه بازیگر و قاب بندی کارگردان است) ، عدم توانایی در نشان دادن عمق فاجعه ، بازی های تا قسمتی مسخره(آنچه در چشمان بازیگران دیدم دلیلی برایش نیافتم) و... . ختم کلام : یک فیلم مهم البته به اهمیت رنگ کفی کفش دوستتان.
فیلمش فوق شاهکاره...از دوستان خواهش میکنم این فیلمو ببینن و به شاهکار بودنش پی ببرند...\nفیلمی بینظیر بینظیر....از دوستان صاحب نظرم میخوام بعد دیدن نظرشونو بگن...\nبا تشکر...
فيلم بسيار خارق العاده و مفهومي ! فيلمي كه ديالوگ درش وجود نداره به جز چند سطر كوتاه ! بازي خيره كننده گالو و... حتما ببينيد
اشغالتر از اشغال
فقط حضور وينسنت گالو كافيه تا فيلمو دانلود كنم...
Essential Killing یا «قتل واجب» عنوان اثری نامنتظر و غریب از یرژی اسکولیموفسکی کارگردان تاثیرگذار و بزرگ لهستانی با بازی گیرای وینسنت گالو بازیگر فرانسوی است.\nاین فیلم همانگونه که پیشبینی می‌شود امتیازی بسیار پایین‌تر از ارزش هنری‌اش در سایت آی.ام.دی.بی گرفته است: ۶/۱ درحالی‌که فیلم اسکولیموفسکی از جهاتی به باور من اگر نگوئیم شاهکار نخواهیم توانست خلاقانه بودن آن را منکر شویم. این فیلم ازجمله معدود فیلمهایی بود که بدون استفاده از دیالوگ‌های طولانی و فلسفی و البته بدون جنگولک بازی‌های رایج این روزهای سینمای اروپا برای طرح یک ایده خلاقانه، مخاطب را با یک پارادوکس اخلاقی میان ذهنیت غالب و سوژه اگزیستانسیالیستی مواجه می‌کند. به تعبیری دیگر اسکولیموفسکی بجای بازی گرفتن از وینسنت گالو، از ذهن مخاطبش بازی می‌گیرد. شاید دلیل اصلی کم دیالوگ بودن فیلم نیز همین باشد گویی کارگردان به این نتیجه رسیده که دیالوگ‌ها حاوی هیچ ایده‌ای نیستند.\nداستا فیلم ساده و خطی است: یک عضو القاعده که بر اساس ایدئولوژی‌های افراط گرایانه اسلامی در سکانس‌های اولیه با یک آرپی‌چی چند سرباز را پودر می‌کند(و البته خودش هم براثر موج انفجار شنوایی‌اش را از دست می‌دهد و در طول فیلم هم جز صدای قرآن نمی‌شنود)، توسط نیروهای امریکایی بازداشت شده است. درحین بازجویی‌ها نه چیزی می‌شنود و نه چیزی می‌تواند بگوید بنابراین تصمیم می‌گیرند برای تحقیقات بیشتر، او و چند عضو دیگر القاعده را به بازداشت‌گاه دیگری منتقل کنند. در طی این نقل و انتقال از افغانستان به یک پایگاه نظامی امریکایی (ظاهرا در یکی از کشورهای اسکاندیناوی) او موفق به فرار می‌شود. در حین فرار فلاش‌بک‌هایی مخاطب را به شکل زندگی گذشته زندانی فراری ارجاع می‌دهد با صدای قرائت قرآن توسط یک قاری ناشناخته. این صدای قرائت قرآن تقریبا هز ۱۰-۲۰ سکانس یکبار تکرار می‌شود.\nدر راه چند نفر را می‌کشد، به یک زن تازه زایمان کرده حمله کرده از شیر پستان‌های او می‌نوشد تا زنده بماند و همین موجب مرگ آن زن می‌شود، با اره برقی، یک چوب بر روس را می‌کشد و سرانجام درحالی که زخمی شده، جلوی در خانه یک زن از حال می‌رود. پس از یک تجدید قوا در خانه آن زن، با اسبی که زن به وی داده عازم می‌شود و در سکانس نهایی اسب سفیدی را می‌بینیم که گردنش بخاطر استفراغ خونی سوار مسلمانش، قرمز شده است. اسب درحال چرا در دشتی‌ست که چمن‌هایش یخ زده است.\nبعد از پایان فیلم اولین پرسشی که به ذهن مخاطب فشار می‌آورد این است که چرا او سعی کرده تلاش برای زنده‌ماندن یک مسلمان افراطگرای طالبان را به‌تصویر بکشد؟ وبا خودمان می‌گوییم اگر کاراکتر نقش اول فیلم یک آزادی‌خواه یا یک انقلابی بود فیلم درخشانی ازآب درمی‌آمد.\nبله اگر کلینت ایستوود قرار بود فیلمی با این تم فرار به‌سوی آزادی بسازد چند جایزه بزرگ(احتمالا اسکار) هم می‌گرفت و فیلم امتیازی حدود یا بالای ۸ونیم در آی.ام.دی.بی به‌دست می‌آورد. اما دقیقا تفاوت اسکولیموفسکی با کارگردان‌هایی چون ایستوود از همین جا ناشی می‌شود. یا حتی اگر خود اسکولیموفسکی کاراکتر فراری را براساس کلیشه‌های رایج روتوش می‌کرد... اما نه! اسکولیموفسکی هالیوودی نیست و از کلیشه نیز پرهیز می‌کند.\nاسکولیموفسکی دقیقا در همینجا (با پس زدن کلیشه رایج سینمای عامه‌پسند هالیوودی) آن پرسش تهدیدآمیز خود را از مخاطب می‌پرسد: آیا ایدئولوژی‌ها می‌توانند میزان نفرت یا عشق ما را از مواجهه آدمی با امکان‌های هستی ـ نیستی تعیین کنند؟ آیا مسئله زنده‌ماندن حق است یا غریزه؟ و چرا احساس ما به یک انقلابی یا آزادی‌خواه در چنین وضعیتی (فرار و کشتن دیگران برای زنده‌ماندن خود) متفاوت است؟\nاسکولیموفسکی می‌توانست بجای این زندانی مسلمان، یک امریکایی را بگذارد که دارد از دست مسلمانان فرار می‌کند و در این میان مجبور می‌شود یکسری آدم بکشد و در نهایت به کمک یک زن روی یک اسب سفید خون بالا بیاورد و بمیرد و با ساختن این فیلم جوایز زیادی را هم درو کند اما پیشنهاد می‌کنم این سوال را نه از او که از خودتان بپرسید: چرا اسکولیموفسکی ایستوود نیست!
آشغاله
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه