نيويورک. کارگردان تئاتر، «کيدن کو تارد» (هافمن)، هم در کارش به بن بست رسيده و هم در زندگي خصوصي خود. تا اين که همسرش، نقاشي به نام «آدل» (کينر) او را ترک مي کند و با دخترشان به اروپا مي رود. پس از چندي «کيدن» کوششي را آغاز مي کند تا نمايش «عمري» خود را به اجرا دربياورد...
یک اثر بسیار تاثیر گذار\nروابط انسانها رو به نمایش گذاشت دیدیم چطور سیمو هافمن در اخر عمرش که خیلی دیر شده بود و همه رو از دست داده بود فهمید که چطور زندگی کنه\nسکانس اخر گفت بلاخره فهمیدم چطور این نمایش رو اجرا کنم که در واقع این مفهوم رو میرسوند که فهمیدم چطور زندگی کنم\nاز مرگ میترسید حقم داشت همه عزیزانشو به کام خودش برد مرگ بهش گفت از من میترسی خیلی خب بهت نشون میدم\nاین فیلم رو ببنید و یاد بگیریم زندگی کردن رو ودر لحظه زندگی کنیم بر روی روابطمان با افراد پیرامونمون با کسانی که دوسشان داریم جوری برخورد کنیم که روزی تنها نشویم\nواقعا حیف حیف که اسطوره ای به اسم فیلیپ سیمور هافمن رو انقدر زود از دست دادیم\n
مثل یک کابوس بود.\nاین فیلم همچون کابوسی به مدت 2 ساعت آنچنان فشاری رو به مویرگ های مغز وارد می کنه که شاید تا مدت ها گیج و گنگ به نظر برسی. \nبرای فهم این فیلم باید اول از همه به تفاوتهای تئاتر و سینما توجه داشت.\nفرمانآرا در مقایسه این دو با هم اشاره می کنه که: تئاتر یک کار دسته جمعی است، در حالی که در سینما، زاویه را من مشخص میکنم و همه چیز تا فریم آخر دست من است اما در تئاتر وقتی پرده باز میشود، من هم یک تماشاچی هستم.\nاین فیلم نقطه تلفیقی بین این دو به وجود آورده. در این فیلم در حالیکه کیدن در تلاش بر تولید یک کار اصیل(اشاره به کنایه همسرش مبنی بر اینکه تا کی می خوای کارهای دیگران رو اقتباس کنی) تلاش می کنه که اثری منحصر به فرد تولید کنه. \nدر بخش های زیادی از فیلم به سختی می شه تشخیص داد که وقایع در کجا در حال رخ دادن هستند. نقش هایی که داره بازی می شه توسط چه افرادی هست. \nکیدن برای تولید یک اثر غیر اقتباسی زندگی خودش رو هر روز به تصویر می کشه و شهر نیویورک رو داخل صحنه بزرگ تئاتر بازسازی می کنه. و این کار 20 سال طول می کشه.و در این 20 سال هم تئاتر در حال تولید شدن هست و هم در حالاجرا شدن. \nاجرای تئاتر تبدیل به زندگی روزمره ساکنین محل نمایش شده.\n\nدر این فیلم زمان و مکان از چنگال آدم فرار می کنه و به سختی می شه بر حسب چارچوب های متعارف فیلم رو دنبال کرد.\n\n100% دیدن این فیلم رو پیشنهاد می کنم.
لامصب روانی چارلی کافمن شدم
what the fu...\nنمیدونم چرا بعضی کارگردانها فکر میکنن هرچی پیچیده تر بهتر یا هرچی از مبانی در هم و بر هم استفاده کردن بهتر \nکسی که نمیتونه ساده فکر کنه و ساده بسازه درگیر ساختارهای پیچیده ای میشه که پایانی براش نیست و همون ساختارها رو هم نمیتونه درک کنه . میگیم برای مخاطب خاص منظور از مخاطب خاص دقیقا چه کسی هر کسی میتونه به خودش بگه مخاطب خاص یکی مخاطب خاص رئالیسمه یکی اگزیستنسه یکی دنبال کارای نولانه و ... هرکسی دنبال یه چیزی هنر در این نیست که چیزای پیچیده رو پیچیده تر کنی هنر اینه که به بهترین شکل اون رو ارائه بدی به قول انیشتین هرچه ساده تر بهتر ولی نه اونقدر ساده که احمقانه به نظر برسه . دلیل داره که بیست میلیون خرج کرده چها میلیون دلار بیشتر درنیاورده. با احترام بهنظر دوستان ولی اینجوری هر کسی میتونه یه موضوع انقدر بپیچونه که آخر خودشم توش پیچیده شه . هدفپاسخ به ماهیت وجود و باز کردن پیچیده هاست نه پیچیده تر کردن اونها
جالب بود فیلم بر خلاف اونچه اول فکر میکردم. \nکل زندگیش در جستجوی معنای زندگی بود.\n میدونم چه طور تئاترو اجرا کنم ...
با 20 میلیون دلار هزینه ساخت فقط 4 میلیون و خرده ای فروخته\nمن این فیلم ندیدم ولی از لحاظ اقتصادی یک شکست بزرگ بوده\nنمیگم نبینید ولی اینم در نظر بگیرید
یکی از بهترین فیلمهایی که به عمرم دیدم.. اول فیلم به پیچیدکی داستان فکر میکنی، میخوای جزییات فیلم رو بفهمی، ولی بعد از یه جایی دیگه جزییات فیلم برات مهم نیست، دوست داری فقط با فیلم همراه بشی، با شخصیت فیلیپ سیمور هافمن.. یه تیکه هایی از خودتو میبینی توش، و دیگه تمام، با فیلم میری دیگه..
یکی از شاهکارهای سینمای هالیوود بود. فیلمی برای تماشاگران خاص سینما. منتقدین حداقل امتیاز رو به این فیلم دادن. البته جای تعجب هم نداره، همونطور که میدونیم هیچ چیز در این دنیا سرجای خودش نیست، منتقدین بورژوا هم میان نظر میدن.\nامتیاز من 8 بود. فیلمنامه عالی تنها ضعف فیلم، کارگردانی بود که میتونست بهتر بشه، با ادغام جلوه های ویژه.
11 از 10
دو ساعت چهار دیقه در توهمات کافمنی. شاهکار بی بدیل سینما. میخوای درکش کنی؟؟؟ دو تا آینهء قدی به موازات هم بزار. وسطشون وایسا و سعی کن برای بینهایت تکرار خودت شخصیتی تعریف کنی که در عین اینکه طبیعتا ریشه در وجود خودت دارن ولی یکی نیستن. هدف کافمن هم همین بوده. \nانتیاز من 10 از 10
اتفاق مهمی که در برخورد ما با اين فيلم می افته، برداشت های متفاوت ما از هر صحنه و موقعيته؛ برداشت های متعدد از نشانه ها. ولي شايد بهترين راه براي برخورد با فيلم اين باشه که به فيلم بیشتربه عنوان يک خواب نگاه کنيم... يک خواب طولاني و ترسناک و عميق.... خوابی که در ناخودآگاه اتفاق می افته؛ در ناخودآگاه شخصيت اصلی و ما. در غير اين صورت نمیشه هيچ دليل منطقی برای رابطه کيدن با دخترش، با همسر اول و دومش و هيزل و ميليسنت پيدا کرد. يا مساله گذر زمان... گذر زمانی که گاهی فقط از یه پلان تا پلان بعد طول می کشه و بعد متوجه می شويم چندين سال گذشته... یا اصلاً خود همين ساختن تئاتری بزرگ در دل تئاتری ديگه و باز ساختن يک تئاتر ديگه در دل اون و الي آخر خودش يک اتفاق نه غيرممکن، ولي بسيار دور از ذهنه....(البته بی اشاره هم نیست به ساختار پیازگونه ی خواب ها برای سفر به عمق ناخوداگاه)\nبرگمان درباره فيلم پرسونا مي گه بيشتر شبيه يه خوابه و سعي کرده خوابش رو به تصوير بکشه. در اينجا هم کافمن سعی می کنه خواب کيدن رو به نمايش بگذاره تا شايد بتونه با استعاره (SYNECDOCHE که استعاري حرف زدن هم معنا مي ده) زندگی و مرگ رو به شکلی هنرمندانه نشون بده....\nنيويورک، جزء به کل فيلم ساده يی نيست. خواب هاي ما هم ساده نيستند؛ پر هستند از پيچيدگي و ترس ها و شادي هاي ما در زندگی. و اينجا کيدن مردی است که در بخشی از زندگي اش نتونسته بدرخشه و در بخش ديگرش تونسته. در عين حال کارگردانیه که می تونه به سادگی تئاتر موفق اجرا کنه اما برای اجراي ايده نهايی اش به بن بست خورده. کيدن شخصيت باثباتی نداره و همين بي ثباتیه که باعث میشه در هر قالبی بگنجه ولی ماهيت خودش رو عوض نکنه. بازی روان فيليپ سيمور هافمن به طور کامل گويای اين مساله است.\nکافمن در این فیلم نشون داده که فقط خودشه که مي تونه از پس فيلمنامه ای که در اوج دوران پختگی اش نوشته بربیاد و ديگه گمان نمیره که نيازي به اسپايک جونز و ميشل گوندری باشه.
چارلی کافمن بزرگ
کارگردان و فیلمنامه نویس پست مدرنیست که علاقه ی زیادی به مقوله ی hyperreality و بازی با نقطه ی دید و روایت داره به شدت به علاقه مندان پست مدرن توصیه میشه\n
خیلی خیلی حوصله میخواد دیدنش، من که تا نصفه بیشتر نتونستم ببینم
فیلمی با فیلمنامه چارلی کافمن و پرداخت کافمن به شدت خوب و عالی که مطمئنا دفه اول فقط محو بازی عالی فیلیپ سیمور هافمن میشید و دفه دوم فیلمو میفهمید\nدر سینمای پست مدرن حرف نداره\n8از10
یا خدا! هنوزم مات و مبهوت این فیلمم! لامصب معلوم نیست چی ساخته! حتی شاید سلیقۀ من هم نباشه این فیلم ولی واقعاً فکر کنم این فیلم رو باید سه الی چهار بار دید تا بفهمی مولف ینی چارلی کافمن...نامتعارف یعنی چارلی کافمن! فیلمنامه یعنی چارلی کافمن...عجیب و غریب یعنی چارلی کافمن!!!\n\nاسم درستش هم نیویورک مَجازِ مُرسَل هست که نوعی آرایۀ ادبی هست....یا همون بخش گویی نیویورک\nپیشنهاد می کنم مقالۀ فیلمنامه های چارلی کافمن رو از وب سایت امیر پوریا بخونید چون کمک میکنه به درک فضای کاری چارلی کافمن\n\nامتياز ايبرت: 4 از4\n\nامتياز من: 8 از 10
یه فیلم پست مردن فوق العاده که باید بیش از یک بار دیده بشه ، اولین فیلمی هم هست که کافمن کارگردانی کرده.\n\n
فیلم خوبیه اما نه به اندازهای که دوستان میگن... میتونست تبدیل به شاهکار بشه اما متاسفانه نشد.
ش ا ه ک ا ر
بهترین فیلم دهه اول قرن21 به انتخاب راجر ایبرت خدابیامورز
فیلمی زیبا که در آینده شاهکار خواهد شد...
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه