«جادي» (ويتاکر)، سرباز سياه پوست انگليسي را اعضاي ارتش آزاديبخش ايرلند مي ربايند و محکوم به اعدام مي کنند. «فرگوسن» (ري)، مأمور اجراي حکم، عامدانه به «جادي» مهلت فرار مي دهد. با اين همه «جادي» برحسب تصادف کشته مي شود. حالا «فرگوس» به لندن مي رود و سراغ «ديل» (ديويدسن)، دوست «جادي» را مي گيرد...
این فیلم، نمونه‌ی بارزی از «عشق باوقار» به تعبیر ژاک لاکان هست؛ اصطلاحی که به زعم لاکان، نوعی تجربه‌ی شاعرانه و روشی برای بازی با مضامین آرمانی ای هست که ما‌به‌ازایی در واقعیت ندارند. این نگره، وجود هرگونه رابطه‌ی جنسی رو محال تلقی میکنه همانطور که ژیژک همسو با این نگره به امکان‌ناپذیری رابطه‌ی جنسی اشاره میکنه. توی این فیلم شاهد رابطه‌‌ي عاشقانه‌ی وسواس‌گونه‌ای هستیم که در عینِ اِشرافِ دیل و فرگوس به بی‌سرانجام بودن اون رابطه، میدانِ دوست داشتن همدیگر رو خالی نمیکنن! یکی از زیباترین فیلمهایی هست که دیده‌م با مضمونی ناب و عاری از کلیشه.
یاد جرج افتادم وقتی باباش میخواست لباس عوض کنه :))
خوب بود
اصلا در حد این امتیاز نیست. 6 مناسبه بنظرم واسش.
متوسط.
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه