یک خبرنگار جنگی نا امید که نمی تواند جنگی را که باید از آن گزارش تهیه می کرده را پیدا کند، تصمیم می گیرد که از راهی خطرناک وارد بشود...
ندارد
زیاد
چند تا فیلم از ایشون دیدم. نمیدونم چرا برای انتقال تفکر و یا فلسفه مورد نظرش از ابزار های متعدد سینمایی استفاده نمیکرد ایشون . خیلی سخت میشه فهمید به دنبال چیه و خیلی جاها از حوصله بیننده خارج میشه . ولی در اینکه سبک خاص فیلمسازی خودش رو داره ایشون شکی نیست و کاملا قابل ستایشه .کلا توصیه میکنم ببینید .
عجب فیلی بود..
کسل کننده
فیلم L#039;Avventura یا ماجراررو هم ازش بذارین ,که از فیلمای پر سر وصداهم هست اتفاقا
دیوید: «یه مردی رو می‌شناختم که کور بود. وقتی چهل سالش شد جراحی کرد و بینائیشو بدست آورد.»\nدختر: «چطوری بود؟»\nدیوید: «اولش خیلی خوشحال بود. چهره‌ها... رنگ‌ها... منظره‌ها... ولی همه‌چی تغییر کرد. دنیا بدبخت‌تر از اون بود که تصور می‌کرد. هیچکس بهش نگفته بود چقدر کثافت اونجاست. چقدر زشتی. همه جا زشتی می‌دید. وقتی کور بود، عادت داشت با یه تیکه چوب تنهایی از خیابون رد بشه. وقتی بینائیش رو بدست آورد، از همه چی می‌ترسید. شروع کرد توی تاریکی زندگی کردن. هیچوقت از اتاقش بیرون نمیومد. سه سال بعدم خودشو کشت.»
آنتونیونی در این فیلم با استادی تمام یکی از مهم ترین ویژگی های سیاست معاصر رو نشون میده.یعنی برای ما امکان گریز از دستان کنترل کننده ی سیاست مدرن وجود ندارد.هیچ سایه ای برای مخفی شدن وجود ندارد.تنها مرگ می تواند ناشناختگی را دوباره بازآورد.ما حتی حق نداریم از آنچه بوده ایم عبور کنیم.کسی اجازه نمی دهد بدون حضور دیگران به هستی ادامه دهیم.همه در تلاشن تا تمامی لحظاتمان دیده شود.دیده نشدن یعنی گریز از دایره ی قدرت و این دقیقا همان چیزی است که قدرت تاب تحمل آن را ندارد.اما جالب اینکه قدرت از طریق ایجاد یک شخصیت ثابت و قابل ردیابی دست به اعمال سلطه می زند.بنابراین در فرآیند اعمال سلطه نزدیکان بیشترین نقش را ایفا میکنند.این دقیقا زن جک نیکلسون بود که به جستجوی او برآمد و دست از این عمل نمی کشید.یعنی نزدیکترین فرد زندگی او.آنتونیونی در دیگر فیلم شاهکار خود یعنی ماجرا نیز ددخویی و ستم نزدیکان را باز می نماید.بهترین دوست گاهی به طور غیر مستقیم و ناآگاهانه بیشترین ستم را در حق ما اعمال میکند.افرادی که تحمل استقلال دوستانشان را ندارند.دسترسی دشمن به ما بسیار مشکل است اما دوست در کوچکترین جزییات زندگی حضور دارد به همین خاطر او دارای قدرتی بیشتر از هرکسی است و به راحتی میتواند زخم بزنند.گرچه این برداشت قابل اطلاق بر هر دوستی نیست.از یاد نباید برد که دوستانی نیز هستند که زندگی بدون آنها ممکن نخواهد بود.
انتونیونی میگه : سینما ثبت یک زندگی نیس بلکه خود یک سره زندگیست ! این جمله خود معرف این اثر حرفه ای از میکل انجلو انتونیونی...میکل انژ سینمای نئو رئالیسمه !\n10 از 10 ... جک نیکلسون در این فیلم حقیقتا یه تاجر اسلحه رو زندگی کرد ... بازی نکرد !
سکانس پلان 7 دقیقه ای انتهای فیلم که دوربین از داخل میله ها رد شده و دوری داخل میدان میزنه شاهکاره.تو اون سال انتونیونی پدرش در اومده تا این سکانس رو گرفته!
khodaye filme in film
با احترام به نظر دوستان \nتماشای فیلم از دقیقخ 60 به بعد واقعا ممکن نیست و کند بودن کسل کننده بودن و ریتم بسیار ساکن فیلم ....\nانتونیونی کارگردان بزرگی است برای همیشه \nاما با سبک فیلمسازیش هرگز موافق نبودم و علاقه ای به سبک فیلمسازی وی ندارم\nفیلم رو به خاطر جک نیکلسون دیدم \nاما شدیدا توصیه میکنم کسانی که دنبال تماشای یه فیلم خوب با ابهامات لذت بخش و تماشای هیچان انگیز یا حداقل یه فیلم معمایی معمولی رو هم دارند به تماشای این اثر ننشیننذد\nشاید برای اونهایی مناسب باشه فیلم که عاشق تک تک سکانسهای فیلم های انتونیونی باشند هرچند به یقین میگم این فیلم در بین اثار این کارگردان جزو 5 اثر برتر او هم جا نمیگیره\n
من این فیلم رو به خاطر ماریا اشنایدر دیدم. فیلم متوسط رو به بالا هست. من نمره 7.5 میدم. آخر فیلم یه خورده غم انگیز و مبهم تموم میشه ولی جریان فیلم خوب بود. صحنه های خاصی داره فیلم.
یه فیلم ناب و درجه یک دیگه از آنتونیونی بزرگ...تنهایی و فرار از این پوچی بی انتها (هرچی دورت شلوغ تره تنها تری)...\nبازی استادم هم که مثل همیشه نظیر نداره (زیر و بم نقشو خوب درآورده بود)...\nیه داستانی رو شخصیت نیکلسون (دیوید ) تعریف کرد که واقعا عالی بود...\nدیوید : یه مرد کور رو میشناختم که وقتی 40 سالش شد عمل کرد و بیناییش رو بدست آورد.\nدختر : خب,چطور شد؟\nدیوید : اولش خیلی حال میکرد,صورتها,رنگها,منظره ها...ولی یه دفعه همه چی تغییر کرد...\nدنیا حقیرتر از اونی بود که اون فکر میکرد,هیچکس بهش نگفته بود که دنیا انقدر کثیفه,اون همه جا زشتی و پلیدی میدید\nوقتی کور بود عادت داشت با عصا از خیابون رد میشد ولی وقتی بینا شد دیگه میترسید...\nرفت تو تاریکی زندگی کرد و از اتاقش هم نیومد بیرون و در آخر هم بعد سه سال خودکشی کرد................................\n
نامزد جایزه نخل طلا از فستیوال کن.
میشه لطفا یکی این فیلمو یکم تحلیل کنه ممنون\n
در مورد آنتونیونی چه میشود گفت به جز اینکه سر تعظیم در مقابل فیلم هایش فرود آورد ؟
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه