راوي فيلم، «الکسي» (اسموکتونوفسکي)- که فقط صداي او را مي شنويم - خاطراتش را ازسه نسل خانواده اش، رابطه اش با پدر (يانکوفسکي) و مادرش (تره خووا)-از کودکي تا بزرگ سالي -همسرش (تره خووا) و پسر کوچکش (دانيلتسف) باز مي گويد.
خیلی کم
خیلی کم
من اصلا نمیخوام بگم که فیلم خوب بود یا نه. فقط میتونم بگم هیچی از این فیلم نفهمیدم. به نظرم فیلم سردرگم و خیلی پیچیده بود. نمیدونم واقعا هدف کارگردان چی بوده. شما کامنت های دوستانی که از فیلم تعریف کردند رو ببینید. هیچکدوم فیلم رو نفهمیدن. فقط کامنت گذاشتن که شاهکار بود و عالی بود و خدای سینما و... باز هم میگم اصلا نمیخوام بگم فیلم بد بود. ولی چیزی که مشخصه این هستش که این فیلم مناسب مخاطب عام نیست.
وقتی پروردگار سینما دست به خلق اثری میزنه ، در اصل ماهیت سینما رو به وجود میاره. آینه ماهیت سینما و پروردگار ، آندری تارکوفسکی است ...
شاید اولین باری که دیدم این فیلم رو حس کردم فیلم بسیار سنگینیه با فکر کردن بهش به یک سری مفاهیم کلی و تاری رسیدم تا برای بار دوم دیدمش به نظرم تارکو مارو توی زمان گم میکنه زمان رو نسبی میکنه شاید تو گذشته و حال سردرگممون میکنه و از ناخوداگاهش برامون خاطره میگه بی نظیره این فیلم
به قول میشل هانکه ،تارکوفسکی با این فیلم نشان داد که سینمای دیگری نیز وجود دارد
\nیاد دوران کودکیم افتادم ، نه ! اصلا اینطور فهمیدم که زندگیم همان دوران کودکیم است !\nآن روزها بی آلایش میگذشت ، بی دغدغه ، روان \nغافل از اینکه آینده ای که شوق رسیدن با شتابش را داشتم در حال شکل گیری بود .\nیاد کودکانه هایم با مادرم !\nیاد مادرم \nبا خود گفتم چرا در فیلم مادرانه پررنگ تر از پدر است ، هر چه فکر کردم دیدم راستی چرا از کودکیم ، بیشتر مادر را به یاد دارم ؟!\n گفتم چرا فیلم اینقدر مبهم است ؟\nباز هم دیدم از کودکیم جز خاطراتی مبهم و مه آلود چیزی ندارم .\n\nفیلم سرد و سنگین پیش میرفت ، اما زیبا ! نمیدانم چرا \n\nهر چه سعی میکنم از فیلم بنویسم نمیشود !\nمگر میشود از کودکی نوشت ؟؟؟!!!\n به یاد دارمش، اما نه دقیق که روی کاغذ بیاورم ، اما عمیق حک شده است ! ؟!!! آنقدر عمیق که به گمانم، من هم هنگام جان دادن مانند راوی فیلم فقط کودکانه هایم برایم تداعی شود .\n\n حال چرا آیینه ؟!\nفهمیدم که فیلم آیینه خود من است \nنمیدانم تارکوفسکی از کجا مرا میشناخته ؟!!!!!!!!!!!\n\nدو سه روزاز تماشای فیلم گذشت ....\nیاد کودکیهایم بیچاره ام کرد !\nمادر ، کودکیم ، خاطراتم ...
شاهکاره این فیلم......\nروانیم کرد این فیلم.....\nخاطرات....خاطرات...خاطرات\nتارکوفسکی بی شک یک نابغه است
همینجا از همه دوستان تقاضا دارم برید در سایت imdb به این فیلم رای بدید تا تعداد رای هاش به 25000 تا برسه و بتونه بیاد توی 250 فیلم برتر.\nحیفه یه همچین شاهکاری از همچین کارگردانی توی 250 فیلم نباشه.\nپیشاپیش ممنونم.
مادامی که انسان به حیات خود ادامه میدهد ، یک تمایل فطری به آفرینش وجود دارد ، تمایلی که عامل پیوند انسان ، با آفریدگار عالم است. \nآفرینش چیست ؟ هنر چه فایده ای دارد ؟ \nجواب این پرسش در بطن یک فرمول نهفته است : هنر یک عبادت است.\nاین جمله همه چیز را بیان میکند. انسان از طریق هنر امید خود را نشان میدهد. هرچیزی که این امید را نشان ندهد و جنبه ی معنوی نداشته باشد ، هیچ ارتباطی با هنر ندارد. در بهترین حالت ، پدیده ی مذکور ، تنها یک تجزیه و تحلیل درخشان ذهنی خواهد بود.\nبه طور مثال ، همه ی آثار پیکاسو از نظر من بر پایه ی همین تجزیه و تحلیل ذهنی بنا شده است. پیکاسو جهان را بر اساس تجزیه و تحلیل و بازسازی ذهنی خود ترسیم کرده و علی رغم نام پر آوازه ی او ، باید اعتراف کنم که اعتقاد ندارم او حتی یک پله از نردبان هنر را بالا رفته باشد. \n\nبخشی از صحبت های آندری_تارکوفسکی در یک مصاحبه ی تلویزیونی در برنامه france cultureهفتم ژانویه 1986
باو فیلمو ول کنید ناموسا میتونید بگید کشور سازنده این فیلم کدوم گوریه؟؟؟؟
متاسفانه کمی دیر متولد شدیم ، هجوم این همه داده ها و ذهنی مشغول برای لذت بردن از این اثار درست نیست\n
6 از 10 یه فیلم سرگردان و سردرگم برخلاف ادعای کارگردان بر سرراست و ساده بودن
معمولا پلان یا ﻧﻤﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﺍﻟﺰﺍﻣﺎ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺪﻭﻳﻦ، ﻋﻴﻨﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ. ﮐﻤﺘﺮ ﮐﺎﺭﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻤﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﯼ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﺷﺪﻩ، ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺮﺡ ﻭ ﺗﻌﺪﻳﻞ ﻭ ﻋﻴﻨﺎ ﺩﺭ ﻓﻴﻠﻢ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. ﺗﻨﻬﺎ ﻓﻴﻠﻤﺴﺎﺯﺍﻧﯽ ﻣﺜﻞ ﺁﻧﺪﺭﯼ ﺗﺎﺭﮐﻮﻓﺴﮑﯽ، ﻣﻴﮑﻠﻮﺵ ﻳﺎﻧﭽﻮ ﻭ ﺑﻼ ﺗﺎﺭ ﮐﻪ ﺗﺪﻭﻳﻦ ﺩﺭ ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺩﺍﺭﺩ، ﻧﻤﺎﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﻓﻴﻠﻤﺒﺮﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﻋﻴﻨﺎ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻗﻄﻊ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺪﻭﻳﻦ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺒﺮﻧﺪ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻤﻞ ﺗﺪﻭﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺩﻭﺭﺑﻴﻦ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ.\n\nدرسنامه - آشنایی با اصطلاحات فیلم
چیزی که برای من جالب است این است که سینمای تارکوفسکی مدام ما را به کشف درون مایه ی زندگی در زندگی شخصی خودمان تشویق می کند. به خانه ی مادر، به وطن، به عشق به خواهر و برداری. کاری که خود تارکوفسکی می کرد. اما برخی هستند، که توقع دارند، زندگی را در سینمای تارکوفسکی ها و برگمان ها و فلینی ها تجربه کنند. در حالی که زندگی همان چیزی است که آن را رها کرده ایم و به دیدنِ فیلم نشسته ایم.\nفيلم بسيار پرباري بود،يكي از هنري ترين فيلم هاي موجود در صنعت سينما،درون مايه بسيار زيبا از چالش ها و عقايد ها در زندگي و دارد.\nدرك اين فيلم نياز به احساس هنري دارد.
نمیگم مضخرف چون چیزی ازش نفهمیدم\n\nولی اگه یه دوربین میدادن دست من،حداقل چیزی میساختم که برای مخاطب عام حوصله سر بر نباشه\n\nورداشته هرچی به ذهنش میرسیده رو فیلمبرداری کرده چند تا فیلم قدیمی ترم چسبونده به این،بعد اسمشم گذاشتن فیلم\nمن محتواشو نمیدونم چیه اما اگه اینجور چیزا رو مستند نامید بهتره به نظرم،گرچه مستند یعنی واقعیت که این از واقعیت هم تا حدی به دوره.\n\nخلاصه اگر کس دیگری هم چنین فیلمی بسازه،همین اقایون که میان در وصف تاکوفسکی شعر میگن،اونجا هم یه تعریف از فیلم میکنن؟
من نظرم اینه که زنده یاد علی حاتمی \n\nخیلی از کمبوزیشن ها و کادر بندی های تارکوفسکی تاثیر گرفته \n\nگرچه خودش فیلم ساز محبوبش رو آلفرد هیچکاک معرفی می کنه \n\nولی به شدت تحت تاثیر تارکوفسکی بوده
\nبه کاربر javid48\nاگر آگاهانه حرف از -فیلم نبودنِ- «آینه» زده اید باید عرض کنم دیدگاه محدودی به فیلم و سینما دارید، متاسفانه این مدل را بارها در این چند سال به شکل‌های مختلف دیده ام، که خب بخشی از پروسه تربیت و رسیدن به تشخیص است (البته اگر دگماتیسم مانع رسیدن به تشخیص نشود) آینه با شکستن الگوهای کلاسیک در کارگردانی و کمرنگ کردن داستان به لحن خاص و متمایز خود می‌رسد که بارها از تجربه های مشابه پیشروتر و پیچیده تر است.. چه کسی گفته آینه قابل مقایسه با آمارکورد یا فانی و الکساندر است؟دوگانه ی واقعیت و تخیل کانسپت اصلی آینه است اما در فانی و الکساندر ما با مجموعه ای از تمهیدات روایی در بستر واقعیت و فرا واقعیت برای همراه ساختن تماشاگر با اثر روبه رو هستیم. آینه به خلاف آمارکورد برای آنکه مقاومت تماشاگر و انتظارات شکل گرفته اش از یک سابقه طولانی سینمایی ، سیاسی ، تاریخی شکسته شود خودش را در ترکیب توأمان پیش بینی ناپذیری و نامنتظره بودن قرار میدهد با سیالیّتدر زمانِ غیر خطی، که معادل سینماتوگراف شده ی جهانبینی فیلمساز یعنی نامیرایی است (چیزی که مخاطب آماتور متوجه آن نمیشود) اگر غایت و هدف، فهم سینماست اول باید آموخت طعمه ی مقایسه های مع الفارغ (مثل مقایسه ای که در کامنت این دوست عزیز بود) نشویم. صفحه ی کیبورد را با پیراهن مقایسه نمیکنند به خاطر اینکه در هر دو چیزی به اسم دکمه وجود دارد، آن دکمه ای که در پیراهن وجود دارد از اساس با آن اهرمی که در صفحه ی کیبورد است و به آن دکمه میگوند فرق دارد! درک این تفاوت ها در سینما نیاز به کمی ظرافت طبع، دقت و سلیقه ی تربیت شده دارد، نمی توان یک جودوکار را پشت میز پینگ پنگ برد و گفت چقدر بد بازی می کند. برای مخاطب جدی سینما حتما مهم است که با شناخت مکانیزم‌های مختلف تئوریک و فیلمیک بتواند جوری در امتداد آثار بزرگ سینما حرکت کند که علاقه اش به برخی آثار، منجر به انکار بقیه نشود.
سر جدتون در مورد فیلم نظر بدین شعر نبافین
یادش بخیر دهه 60...سینمای پاستوریزه فارابی .... سینما عصر جدید و دیدن فیلمهای تارکوفسکی وآندره وایدا...وفیلمهایی که فقط ازسطور مجله فیلم تماشا میکردیم
زیباترین پوستر
فیلم که نبود اما اثری (شاید هم مستند هنری)بد و در بهترین حالت متوسط \nفیلمنامه فیلم به شدت ساده و معمولی است ولی کارگردان روایت رو کاملا غیرسینمایی و پیچیده (شاید هم روشنفکرانه!!)میکنه که بیننده سردرگم بشه و با یکبار دیدن حداقل از تمام اون سردرنیاره.تصاویر کارت پستالی اصلا در حال و هوای فیلم جور در نمیاد و شاید فقط به جدایی زیبا باشه اما به فیلم زیبایی مستند وار و غیرسینمایی میده.شخصیت ها اصلا پردازش نمیشن و پرداخت خوبی رو شاهد نیستیم .نماهای نزدیک از چهره کاراکتر ها دقیقا بالعکس فیلم های برگمان اصلا به زیبایی اثر کمک نمیکنه .تنها نقطه قوت اثر کارگردانی تاراکوفسکی است که یک فیلمنامه آبکی رو جوری روایت میکنه که یا کسی سردرنیاره و یا اینقدر حواسش به زیبایی زمینه فیلم باشه که به داستان توجه نکنه.تاراکوفسکی میگه این فیلم درباره کودکی من هست و اثر هم یکجورایی اتفاقات پیرامون کودک رو نشون میداد .وقتی این فیلم رو در برابر آماردکورد و فانی و الکساندر که شخصیت اصلی اونها هم یجورایی کودک است قرار میدم بیشتر به اشغال بودن این اثر و زیبایی و شاهکار بودن آنها پی میبرم .
به سرزمین و کلبه ی آینه ها خوش امدید !\n\nاینجا سرابی حقیقی ست هر آنچه که میبینید !\nتنها تابش اشعه ی خاطرات در آینه ای به درون آینه ای دیگر... \nتنها خشکیدن بخار چای گرم دیروز بروی میز سرد امروز...تنها دیدن تصاویری از اینده ی گذشته !\n\nتارکوفسکی شما را در رفت و امد بین اینه ها (ماضی و حال) گم میکند و از ناخوداگاه داستان و خاطره تعریف میکند، معتقدم او با ساخت اینه اش سبکی جدید و متفاوت در روایت قصه گویی سینما انجام داده ست، او از تصاویر ذهنی اش قصه بیرون کشیده و به پرده میکشد، حتی دستی هم به ساخته قبلی خود میکشد : \nhttp://8pic.ir/images/z2eaf790fxr29uc6evmu.jpg\nاینه فیلمی سنگین نیست و فقط ما را با جهانی متفاوت اشنا میکند که نقطه عطف و هنر تارکوفسکی و علت بزرگی وی دقیقن همین جاست، جهانی که خط سیر زمانش دورانی ست !\nاو گریزی به زمان جنگ میزند، دقیقن همان چیزی که در اولین مدارس تاریخ سینما در روسیه کنونی به وی اموختند . میزانسن تارکوفسکی و چینش اینه های کوچک و بزرگ در تمامی طول فیلم ناطق اند ...\nبرای توصیف این فیلم باید همانند خودش عمل کرد : اینه تصویری از عروج، اینه بیداری را خواب دیدن است !\nبدون شک ترنس مالیک دنبال کننده ی راهی ست که تارکوفسکی در ان پادشاهی میکرد، این را میتوان از ادای دین مالیک به تارکوفسکی در اثارش نیز فهمید :\nhttp://8pic.ir/images/7883trr2fqu4022e9iup.jpg_http://8pic.ir/images/3vmvrjpxvq67plfqhwx0.jpg\nhttp://8pic.ir/images/dz86ctuscp6hcbh1cr1t.jpg\n\nسرتان را درد نیاورم، بگذارید راحت تر بگویم : اینه هیچ چیز ندارد و همه چیز دارد !\n\n* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *\n\nhttp://8pic.ir/images/x6bjz8yxb32qd2o8tmoy.jpg
مزخرف
این فیلم محشره.\nبه نظرم بهترین و سنگین ترین فیلمِ تارکوفسکیه.\n
تقدیم به بالانشین همیشه زنده معبد سینما ،تارکوفسکی منجی و آینه اش:\nگل کوچک من ساقه اش را بخشیده بود\nسایه بیگانه ای در حجم آینه شکست\nخیلی دور \nقدم های نزدیک نسیمی گل آلود\nاز میان اضطراب سروها میگذشت\nو تواز ماه رسیدی\nبا حضوری به تجلی سکوت\nچون خوابی آرام وشناور \nدر الکل پریشان ذهنی بیمار\nو ما تنها و دور از خود\nدر هوای تاریک پیش ازباوری تلخ\nبا رشد سبز کفن هایی سرخ جوانه زدیم\nو درد آرام آرام\nاز شکاف بین پاهای دنیا زاده میشد\nآنگاه نقش ما در آینه ات پیدا شد\n\nو چه معصوم وزیبا\nوقتی تو را اسطوره نامیدم\nقلم از نوشتن سر باز زد\nبعد با هر تپش ضربان یک قلب \n درمغز سربازی بی باک\nجان بر کف و خفته بر خاک\nبه خود لرزید و نوشت:\nیک آشنا...\n یک منجی...\n
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه