"ماچته" نوجوانی است که در کشوری با وضعیتی دشوار زندگی می کند. مادرش در حال مرگ است و پدرش از او مراقبت نمی کند. یک شب در میان جنگل او با "آرسن" آشنا می شود. "آرسن" شکارچی دهکده است. او تصور می کند پلیس دهکده را به قتل رسانده است. او تلاش می کند از "ماچته" استفاده کرده و برای خود یک عذر موجه بسازد...
دوستان, عزیزان, شمایی که میگین فیلم خوبه, میشه یه نظر در مورد خود فیلم بدین؟ میشه یکم تحلیل کنین, بگین چراشاهکاره؟ \nمن نمیگم فیلم بدیه و مطمئنا هم فیلم خوبیه که این همه میگن, ولی میخوام بدونم شما چی رو میبینین که ما نمی بینیم, نظر خودتون چیه, شما چه چیزی رو فهمیدین که من (که خودم رو فیلمباز میدونم) نفهمیدم!؟!\nیکم در این مورد توضیح بدین, اگه چیزی هست بگین ما هم یاد بگیریم تا بتونیم اینقدر لذت ببریم؛ نه این که نظر بدین برسون بازیگراش رو اینطور انتخواب کرد... یا چون فلان کارگردان گفته برسون خربه و من اون رو دوست دارم پس در نتیجه برسون خیلی خوبه...! و ...\n\nبا تمام احترام به دوستان, ولی من احساس میکنم 90% کامنت های این سبک فیلم ها دقیقا قضیه لباس پادشاست, یعنی همه میگن خیلی خوبه, عالیه, فوق العادهست, ولی اگه بپرسی چه رنگیه نمیدونن...
این اولین فیلمی بود که از برسون دیدم و همه اش دارم فکر میکنم که این همه تعریف که ازش شنیده بودم باید توهم بوده باشه، مگه میشه یه فیلم انقدر بد باشه و این همه ازش تعریف بشه؟! بازی بازیگرا که در حد فیلمای ایرج ملکیه، پلات داستان هم که انگار الکنه از کارگردانی هم که هیچی! خیلی بد بود
ابر شاهکار موشت .. \nیادم میاد اولین بار که این اثر شاهکار رو دیدم بعد از تموم شدن فیلم تا یک ربع ، بیست دقیقه از توصیف این هنر ناب استعلایی دهانم بسته بود ... \nالبته جناب محمدخانی زحمت کشیده و این گنگی ما رو جبران فرمودند و آنسوی این هنر شکوهمند رو به تصویر کشیدند
معمولا آثار برسون به بي حسي و سردي متهم اند.اما اين بي حسي و سردي ضعف كارگرداني برسون و يا بازي گرفتن او از بازيگران نيست.درواقع اين بهايي هستش كه برسون براي رسيدن به هدفش پرداخت ميكنه.برسون در آثارش احساسات را تا حدود بسياري فاكتور ميگيره اما اين به اين معني نيست كه ما از احساس بازيگران بي خبر باشيم.برسون براي انتقال احساسات بيشتر به حضور فيزيكي بازيگر نياز داره تا عواطف،اينطوري هست كه كارگردان ميشه همه كاره فيلم.\nشگرد برسون در اينه كه مخاطب را در وادي حقيقت قرار ميده تا بر اساس منطق به دور از احساسات شخصي تصميم گيري كند.\nقبل از اينكه موشت را ببينيد قبلش من باب سبك برسون كمي مطالعه كنيد تا لذت كامل اين اثر را درك كنيد.\nموشت يك شاهكار هنري به تمام معناست. فيلمنامه درخلال يك داستان بسيار زيبا و متعارف روايت شده.\nچگونه زندگي و افراد ميتونن زندگي يك فرد را تباه كنن و عدالتي در اين بين ديده نميشه،موشت كسي كه دردها را بردوش ميكشه و تفاوت بزرگ ميان او و ديگران همين است.
چه غریب ماندی ای دل،نه غمی نه غمگساری\nنه به انتظار یاری،نه ز یار انتظاری\nغم اگر به کوه گویم،بگریزد و بریزد\nکه دگر بدین گرانی نتوان کشید باری\nسایه
جان سایمون: درباره برسون چه احساسی دارید؟\n\nبرگمان: آه موشت! عاشقش شدم! عاشقش شدم! اما بالتازار خیلی ملال‌آور بود وسط فیلم خوابم بودم.\n\nسایمون: من خانم‌های جنگل بولونی و یک محکوم به مرگ گریخت را دوست داشتم ولی باید بگویم بهترین کار او خاطرات کشیش روستاست.\n\nبرگمان: من هم آن را چهار یا پنج بار دیده‌ام و می‌توانم باز هم ببینم ولی موشت...موشت!\n\nسایمون: بايداعتراف کنم موشت روی من تأثیر خاصی نمی‌گذارد.\n\nبرگمان: واقعاً؟ بگذار حالا یک چیزی راجع به موشت بگویم. فیلم با شخصیتی شروع می‌شود که موشت را نشسته و گریان می‌بیند و موشت رو به دوربین می گوید که مردم چه طور باید بدون من به زندگی ادامه دهند و همه‌اش همین است. و بعد عنوان‌بندی و کل فیلم آغاز می‌شود. همهٔ فیلم درباره همان صحنه است. موشت یک قدیس است و همه رنج‌ها را بر دوش می کشد و هر چه دوروبرش اتفاق می‌افتد را به درونش می‌ریزد. و این تفاوتی بزرگ میان او و بقیه آدم‌هایی که دور و برمان زندگی می‌کنند ایجاد می‌کند. من اعتقادی به زندگی پس از مرگ ندارم ولی فکر می‌کنم بعضی آدم‌ها از بقیه مقدس‌ترند و همان‌ها زندگی را کمی قابل تحمل‌تر می‌کنند، و او یکی از آن‌هاست، یکی از ساده‌ترین‌هایشان و وقتی که مشکلات بقیه آدم‌ها را می‌بیند خود را غرق می‌کند. این احساس من دربارهٔ موشت است ولی از بالتازار یک کلمه هم نفهمیدم.\n\nسایمون: ولی همه این‌هایی که گفتید درباره الاغ هم صادق است.او هم رنج بقیه آدم‌ها را بر دوش می‌کشد.\n\nبرگمان: برای من یک الاغ به هیچ وجه جالب توجه نیست من بیش‌تر به آدم‌ها علاقه دارم.\n\nسایمون: آیا کلاً حیوانات را دوست دارید؟\n\nبرگمان: نه. عدم علاقه‌ای کاملاً طبیعی نسبت به آن‌ها احساس می‌کنم.\n\nمنبع: سینمای ما\n
سینما ی مورد نظر من نیست ولی فیلم خوبیه.....حداقل خیلی بهتر از بالتازار هست\n
حوصلم سر رفت و فیلم رو می بردم جلوتر که تموم شه. ولی برسون رو خیلی قبول دارم\n
یعنی دیوانه برسونم...عشقمه این کارگردان...دومین کارگردان برتر تاریخه...\nالان نظر تارکوفسکی برترین کارگردان تاریخ سینما (البته از نظر بنده) در مورد برسون:\nرسون یک نابغه است، صراحتاً می‌توان به این اذعان داشت، او یک نابغه است. اگر او در جایگاه اول قرار دارد، نفر بعد در جایگاه دهم است (فاصله نجومی‌ست). نشانی از حرکتی بیهوده در او دیده نمی‌شود.\n
بررسی «رویکرد برسون در انتخاب بازیگران» \n\nبه نظر برسون، نخستین شرط برای رسیدن به هنر سینماتوگراف (سینمای برگزیده ی برسون) گسست کامل از تئاتر و جدایی از سینما به مثابه تئاتر فیلم شده است. برسون می گفت: «سینماتوگراف گونه ای نگارش با تصویر و صداست و نمی تواند تبدیل به نمایش شود. فیلم ها اکنون چیزی بیش از بازتولید فیلمبرداری شده نمایش (تئاتر، کمدی موزیکال و غیره) نیستند. اما باید دانست که تولید فیلمبرداری شده یک پرده نقاشی یا یک مجسمه، آن پرده یا مجسمه را نمی آفریند. در واقع هیچ چیز نمی آفریند. اگر آفرینشی در فیلم های امروزی بتوان یافت در حد تئاتر است، و دوربین تنها برای بازتولید آن به کار می رود»\n\nچهره ی بی تفاوت بازیگران برسون به گفته ی آندره بازن سیماچه ی سرنوشت هستند\nبرسون به بازیگرانش آموزش میداد که بدون توسل به احساسات گرایی و شگردهای تکراری و مبتذل تآتر فیلم شده نقش خود را به گونه ای میکانیکی اجرا کنند ، برای اینکه بازیگری با نقش خود همخوان شود نخست باید هر گونه پیش داوری سنتی را در مورد بازیگری و فنون بازی کردن کنار بگذارد . این گریز از شیوه ی بیان تآتریِ اداها و حرکت های تکراری و قالبی ، شیوه ای خاص از اجرای نقش در سینمای برسون (سینماتوگراف) را ضروری ساخته و تمام بازیگران برسون از این شیوه پیروی میکردند\n\nروبرتو روسلینی که در فیلم های خود بارها از بازیگران غیرحرفه ای استفاده کرده بود ، چنین میگفت : «من بازیگرانم را بر اساس چهره و فرم جسمانی آنها برمیگزینم و میتوانم هر کسی را از کوچه و بازار برای کارم انتخاب کنم.. » برسون برخلاف روسلینی بازیگران را نه بر اساس همانندی ظاهری و جسمانی بل بر اساس تشابه درونی و معنوی فرد با نقش برمی گزید . پیش از برسون کارل درایر به اهمیت شباهت درونی میان بازیگر و نقش تاکید داشت. (از کتاب اندیشه ها و فیلم های رابرت برسون)\n\nاگر بخواهیم نمونه ی عملکرد برسونی در انتخاب بازیگر را در سینمای ایران بازیابیم بی شک نخستین گزینه بچه های آسمان مجید مجیدی خواهد بود ، هر دو کاراکتر اصلی فیلم از میان چند صد کودک مدرسه ای و بر اساس روحیات شان با وسواسی خاص برگزیده شدند ، جالب است که یکی از این دو انتخاب (کاراکتر خواهر علی) از فرط خجالتی بودن تا یکماه از حضور در صحنه ی فیلم سر باز میزند تا نهایتا با ترغیب خانواده قبول میکند که از او فیلمبرداری شود چنین انتخابی تا بدین حد بی مقدمه و ناگهانی بر اساس درونیات مشترک بازیگر با نقش به نتیجه ای شکوهمند ختم میگردد، موشت محصول درخشان این رویکرد به انتخاب بازیگر است ، شورشی دیگربار در تاریخ نقش آفرینی های سینما توسط برسون و خلق کاراکتری که هرگز از ذهن ها پاک نخواهد شد . \n\nبا مهر - گلستانی
در بزرگی رابرت برسون همین بس که کارگردان محبوبه منه. D:
رابرت برسون ایا به نظرتون ادمه ؟ من که فکر نکنم این بشر از فضا اومده
خدایا... اصلا نمیشه تصور کرد که آثار برسون ساخته یک بشر باشه...بویژه فیلم (ناگهان بالتازار).\n...\nاین فیلم هم زیبا بود.واقعا زیبا بود. لذت دیدن فیلم بمانند چشیدن طعم شیرین عسل است.
تنها فیلم روبر برسون هست که راحت میشه باش ارتباط گرفت حتی با شخصیت موشت همزادپنداری کرد
موشِت در کجا به عروج میرسد؟ برسون؛ این شاهکار قرن را در کدامین فرایند استعلایی محقق میکند؟ پاسخ در این است: متصل کردن.\n متصل کردن همان تداوم است. تداوم یا در یک مجموعه(نما) اتفاق میفتد یا در گذر از یک مجموعه به مجموعه دیگر(مونتاژ). اگر بنا به دسته بندی دلوز، تداوم راستین را تمایل مجموعه های و اجزا به پیوستن در کل؛ و تداوم کاذب را خلاص شدن کل از بنامیم؛ برسون تداوم های کاذب را را با تداوم های راستین بر می آمیزد، از نماها بشکل متعالی قاب-زدایی میکند، و تمام اجزا و اله مان ها را در یک مجموعه واحد اما در عین حال اتمیزه به هم متصل میکند. کاری که درایر با گرترود میکند و برگمان با پرسونا.... موشت اندوهگین...شاهکار حسرتبار، غبطه انگیز و دست نیافتنی تاریخ سینما ...
برسون بزرگ . _/_ Namaste
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه