در دنیای پر زرق و برق هنرمندان و موسیقیدانان ،"گرترود" به زندگی مشترکش با "گوستاو" خاتمه می دهد تا با معشوق خود "ارلند جانسون" آهنگساز باشد...
"نکتـهی مهم فنون و شگردهای سینمایی نیست. گرتود را با قلبم ساختهام." ( درایر ) گرتود زنی است میانسال، زمانی خوانندهی اپرا بود، و اکنون همسر گوستاو کانینگ است، وکیلی ثروتمند که به زودی به مقام وزارت خواهد رسید. گرتود، سال ها پیش، با گابریل لیندمان زندگی میکرد، که حالا شاعری مشهور شده است. گرتود، گابریل را ترک کرده بود چرا که مرد نمیدانست عشق چیست. گابریل اما، هنوز دلباختهی گرتود است؛ و گرتود دل به آهنگسازی جوان سپرده است، نامش ارلاند یانسون. این مرد نیز نمیداند عشق چیست، رابطهاش با گرتود تنها یکی از "کامیابی"های بسیار اوست، مایهی خود نمایی و خنده در میهمانی های شبانه. چون گرتود از ارلاند میخواهد که باهم بگریزند، جوان اعتراف میکند که ناگزیر از ازدواج با زنی است که در روزگار سختی به او یاری کرده بود و اکنون از اون باردار است. گرتود همه چیز را رها میکند؛ به روستا میرود و زندگی گسسته از همگان در پیش میگیرد. در فصل کوتاه نهایی دوست قدیمش اکسل نیگرن به دیدار او میآید. گرتود هفتاد ساله میگوید که حسرتی برای زندگی و گذشته ندارد، شعری را که در شانزدهسالگی سروده است، برای دوست میخواند و آن را "انجیل عشق" مینامد. میگوید که هنوز بر این بارو است که عشق همه چیز است. به اشارهای میگوید که این واپسین دیدار آنهاست. اکسل در راهرو با او بدرود میگوید، گرتود به اتاق خود میرود و در را میبندد.
\nبه نظر بنده این فیلم یکی از فمینیستی ترین فیلم های تاریخه.\nدر این فیلم میبینید که گرترود (نماد یک زن) چگونه به روش ها و بهانه های مختلف مورد بی مهری مردان قرار می گیره. و در نتیجه این بی مهری ها به تنهایی پناه می بره. همچنین می بینید که چگونه برداشتش از عشق و زندگی دچار تغییر و تحول قرار می گیره ، تا جایی که این لغات رو به زبان میاره:\n\nThere#039;s no happiness in love\nLove is suffering\nLove is unhappiness\n\nاین جملات که در اوج فیلم از زبان گرترود جاری میشه، بهترین دیالوگ این فیلم و نکته اصلی فیلمه؛ به این معنی که این جملات بیان کننده برداشت یک زن از مسئله عشقه (که اتفاقا دغدغه اصلی زندگیش به حساب میاد)؛ وقتی که مورد بی محبتی تمام مردان زندگیش قرار گرفته.\n\nدر پایان ازتون خواهش دارم که تماشای این شاهکار رو به هیچ عنوان از دست ندید.
---------------------------------------اسپویل---------------------------------------\n\nعشق همه چیز است...\nگرترودِ ازاد خواه به دنبالِ عشقِ حقیقی\n\nانچه مسلم است, استاد درایر سعی در ساخت فیلمی داشت که عموم مردم ان را کسل کننده و عادی تلقی کنند ولی عده ای از عشاق سینما مفهوم فیلم را دریابند و از آن لذت ببرند که همانطور هم شد.\nژان لوک گدار در مورد این فیلم گفته است: یا از آن متنفری یا آن را می پرستی که مصداق بارز گفته ی بنده است\nاستفاده ی استاد از برداشت های بلند و بدون وقفه در این فیلم به طورعجیبی با ذهن ببیننده بازی میکند و این اثر را از اثار دیگر متمایز میکند و یکی از دلایل اصلیِ شاهکار بودنه این اثر است.\nروایت فیلم بسیار ساده است و اصل پایدارِ فیلم دیالوگ هایش است استاد درایر در اینجا ثابت میکند که فیلم فقط تصویر نیست گاهی باید شنید و فیلم را با قلبو گوش ها لمس و درک کرد که این نشانگر توانایی کارگردان است.\nگرترودی که همیشه اشفته و غمگین است مفهوم زندگی را در عشق میبیند و حس میکند که با پیدا کردن عشق خود میتواند دلیلی برای خوشحالی داشته باشد او همه چیزِ معشوقه اش را برای خود میخواهد ولی وقتی میبیند که همه ی معشوقه هایش از جمله گوستاو کار خود را به او ترجیح می دهند باعث ناراحتی اش می شود و به همین دلیل به ارلند روی می اورد و عاشقش می شود در صورتی که او فردی عیاش است در ادامه وقتی ارلند نیز نمی تواند مرد ایده الی برای گرترود باشد و او را فقط برای نیازش خواسته گرترود از همه مرد ها فرار میکند و به تنهایی روی می اورد و در اینجا است که مفهوم زندگی رویا است شکل میگیرد, سال ها بعد وقتی گرترود پیر شده اکسل به دیدنش می آید و از گذاشته صحبت میکند و حسرت می خورد که به دوستی خود و گرترود که چرا بیشتر از دوستی (عاشقی) نبوده گرترود می گوید همان دوستی بهتر بود و نشان می دهد که بعد از آن همه ضربه ای که خورده است تنهایی را بیشتر می پسند و سپس بعد از خواندن شعرش برای اکسل و با گفتن جملاتی زیبا خواهان رفتن اکسل میشود, و اخر که گرترود منتظر مرگ است دری را میبندد که گویا اتمام خود او و زندگی اش است.\n\nولی این پایان گرترود نیست و همچنان در جستوجوی عشق حقیقی اش است.\n\nو چه زیبا بود که می گوید گفته ام روی سنگ قبرم بنویسند عشق همه چیز است
در مورد این فیلم و درایر چه می توان گفت جز اینکه سکوت کرد و باز هم سکوت... ؛ فیلمی که با تار و پود انسان حرف می زند البته در دنیای به اصطلاح مدرن امروز (...شاید دنیای دیوانه اصطلاح دقیق تری باشد!!)، آیا چشم و گوشی برای دیدن و شنیدن چنین دنیایی مبهوت کننده که درایر برایمان خلق می کند، هست؟؟ چرا از زبان خود فیلم نگوئیم!!: \nدو چیز همواره برای من وجود داشته، و هنوز هم مهمتر از هر چیز دیگری هستند.این دو چیز عشق و عقیده هستند........و حقیقت تنها چیز با ارزش است، حقیقت ناب بدون استعداد؛ در جستجو برای این حقیقت باخودتان روراست باشید و از خواسته هایتان چشم پوشی نکنید شهامت فکر کردن به اندیشه های خوب را داشته باشید ...کلمات قیلسوف فرانسوی را به یاد بیاورید: یک روح واقعی نیازی به پنهان کردن عقاید و افکارش ندارد............چیزی جز عشق در زندگی وجود ندارد....عشق همه چیز است....”\n\n
خدایگان فیلم
استاد در این شاهکار از تکنیک برداشت های بلند استفاده کرده و برخلاف دیگر شاهکارش مصائب ژاندارک که فیلمی پر از کات و متکی بر مونتاژ محسوب میشد این فیلم بیشتر بر میزانسن استوار است و چراغ راهی برای فیلمسازان نسل های بعدی مثل برگمان و تارکوفسکی و حتی نوری بیگله جیلان شده.....
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه