پلیسی در یک تعقیب و گریز بروی پشت بام های سان فرانسیسکو کشته می شود و باعث مرگ، کارآگاه اسکاتی فرگوسن است. وی از ارتفاع بشدت می ترسد. او که دچار عذاب وجدان شده است از تشکیلات پلیس بیرون می آید و برای آرامش یافتن به محبوبه اش میچ روی می آورد. میج سعی دارد با مراقبت و دلداری اسکاتی را به خود بیاورد. یکی از رفقای دوران دانشکده، اسکاتی را استخدام می کند تا همسرش را که تمایل به خودکشی دارد را تعقیب کند. ولی رفقیق اسکاتی در واقع تصمیم به کشتن زنش را دارد. همسری که اسکاتی دنبال می کند، در حقیقت معشوقه ی رفیق اسکاتی ” مادلن” است. در حالی که اسکاتی و مادلن به سوی یک بازی موش و گربه ی مرگبار کشیده شده اند، اسکاتی سر از پا نشناخته عاشق مادلن می شود.
خیلی کم
خیلی کم
با درود، آثار آلفرد هیچکاک واقعا بی نظیره..
به نظر من جزو پنج فیلم تاریخه . هیچکاک تو این فیلم مرز بین رویا و واقعیت رو میشکونه واقعا معرکه اس پیشنهاد میکنم ببینید
این فیلم را ببینید تا سینما یاد بگیرید.\n80 دقیقه یِ آغازین فیلم بشدت خوش ساخت و استادانه است ولی اگر دقت کنید در تمام نقد هایی که برای این فیلم نوشته شده و می شود چند سطر درباره یِ کابوس اسکاتی است و چند سطر درباره یِ آنچه در این 80 دقیقه گذشته و بقیه چندین و چند سطر نقدها و متن های نوشته شده درباره یِ این فیلم متعلق به 40 دقیقه یِ پایانی است ، چرا ؟ چون اصل داستان همین 40 دقیقه است ، مضمون فیلم در این 40 دقیقه نهفته است و 80 دقیقه یِ آغازی با وجود کارگرانی بی نظیر و شخصیت پردازی معقول در نمایش وساخت عشق میان اسکاتی و مادلین ناموفق است و بیشتر جنبه یِ داستانی و سرگرمی فیلم را قدرت میبخشد.\nفیلم چند مشکل کوچک و چند مشکل بزرگ هم دارد(آنهایی که من دیدم): عشق اسکاتی به مادلین معنی دار نمیشود ، فقط یک سکانس هتل است که توجه شخصی بی اندازه یِ اسکاتی به مادلین را به نمایش میگذارد ؛ عشق جودی به اسکاتی اصلاً ساخته نمیشود ، چه در نیمه ابتدایی و چه در ادامه یِ فیلم این عشق سوزان فهمیده نمیشود ؛ پیدا کردن مادلین در گوشه یِ خیابان به صورت یکهو که واقعاً خارج از منطق است ( این وَرُ بگرد نبود اون وَرُ بگرد هست) یک فرضیه هم میتوانست باشد(میدانم احمقانه است ولی باید گفت) جودی کلاً ساخته یِ ذهن اسکاتی باشد با توجه به چهره هایی که به مادلین شبیه میکند ولی این فرضیه با سکانس نامه نوشتن جودی از بیخ باطل است ؛ و اما اساسی ترین مشکل فیلم سکانس آخر و کشیدن جودی به بالای برج و افتادنش بر اثر ترس بی هیچ منطقی به فیلم سنجاق شده تا مضمون فیلم ساخته و ارتباط با سکانس آغازین برقرار شود.\nو اما اصل مطلب : فیلم فونیکس جوهره و افشره یِ این فیلم است ، یعنی 40 دقیقه یِ پایانی این فیلم بسط داده شده و فیلم فونیکس به وجود آمده. پتزولد سه اقدام هوشمندانه در بسط مضمون اصلی این فیلم و ساخت فیلم بی نظیرش انجام داده : 1.به دلیل آگاهی از ناتوانی یا ناممکنی در ساخت عشق بی حد و مرز میان نلی و جانی ، این امر را از مفروضات داستان در نظر گرفته و به اثبات چند باره یِ این عشق در جریان فیلم بسنده کرده(که از نظر من تاحدودی هم موفق بوده). 2. متمرکز شدن روی روابط نلی و جانی و شخصیت پردازی از این طریق(هرچقدر سرگیجه خوش ساختر است، فونیکس شخصیت پردازی بهتری دارد). 3.سرگیجه و معلق بودن نلی در انتهای فیلم به شکلی بسیار عجیب و دیدنی به جانی خیانت کار منتقل میشود و به همین دلیل پتزولد نیاز به ساخت سکانس پایانی غیر منطقی پیدا نمیکند. \n\nاگر ارتباط بین سکانس آغازین و پایانی هیچکاک وابدی شدن سرگیجه ای که دراسکاتی ریشه دوانده بود سینمایی است ، انتقال سرگیجه یِ نلی به جانی و معلق ماندن جانی تا ابدالدهر بسیار سینمایی تر و دیدنی تر است، اگر منصف باشیم.\n\n80 دقیقه یِ ابتدایی این فیلم را ببینید تا به استادی هیچکاک اعتراف کنید و 40 دقیقه یِ بعدی این فیلم و فیلم فونیکس را ببینید تا به نبوغ پتزولد پی ببرید، اگر وتنها اگر منصف باشید.\n\nفیلم فونیکس را از دست ندهید ، بهترین اقتباسی که از ایده و مضمون این فیلم انجام گرفته.
باید بگم زبان از توصیف این اثر ناتوان هست . آلفرد هیچکاک بی شک یکی از کارگردان های بزرگ تاریخ سینما محسوب میشه و سرگیجه یکی از مهم ترین آثار اون . موسیقی ضمینه فیلم هم به شدت در ایجاد فضا کمک کرده به کارگردان در کل به نظرم این فیلم بسیار از زمان خودش جلوتر بوده و هست . حتما حتما این فیلم رو ببینید .
بنظر بنده تنها سه فیلم عظمت the greatest of all time رو میتوانندیدک بکشند\n\n1.سرگیجه\n2.هشت و نیم\n3.پدر خوانده 1\n\nو تنها یک کارگردان شخصیت بر روی قله ایستادن را دارد و آن هیچکاک هست و تمام.
شاهکارترین شاهکار تاریخ سینما بدون شک\nهر حرفی قبلا دربازه بدبودن این فیلم زدم باباتش عذر میخوام
عزیزان فیلم رو با حوصله ببینید و حتما بعدش یکی دو تا نقد بخونید و بعد خوب بهش فکر کنید. واقعا شاهکاره. چه از نظر فیلمبرداری، چه فیلمنامه، چه بازی بازیگرا، چه بهرهبردن از تعلیق عالی ابتدا و انتهای فیلم و تکنیکهای سینمایی در ۶۰ سال پیش و چه موسیقی حرفهایش. امتیاز من ۹ از ۱۰ هست. اون یک امتیاز هم که نگرفت به خاطر آروم جلو رفتن داستان در ابتدا و تند شدن ریتمش در انتهای فیلم بود که شاید اگه یه کم سرعت ابتدایی و انتهایی بالانستر بود میتونستم خیلی بیشتر ازش لذت ببرم. اوایل سرعت فیلم کم بود و من هم نمیدونستم با چه اثر معرکهای طرفم.\nصحنهی آخر فیلم یک صحنهی وصف ناشدنی و بینظیر بود.... من ۵ - ۴ بار زدم عقب و اون صحنه رو تماشا کردم!\nدر مجموع فیلم خیلی خیلی خوبی بود. امیدوارم باز هم شاهد ساخته شدن چنین آثار ارزشمندی در سینمای جهان باشم.\nهمون طور که گفتم امتیاز من ۹ از ۱۰
به شخصه خیلی لذت بردم.داستانم فوق العاده (از نظر من) همراه با بازی های عالی و کارگردانی و فیلمبرداری فوق العاده استاد هبچکاک. در ضمن دوستان خواهشا سر اینکه هیچکاک خوبه یا بده کم دعوا کنید.سینما چیزیه ک باید باهاش ارتباط برقرار کنید.حالا یک نفر نمیتونه با هیچکاک ارتباط برقرار کنه دلایل خودشو داره و دلایلش هم منطقیه.\nو اینم بدونید فکرنکنید اگه کسی گفت هیچکاک خوب نیست یعنی از سینما چیزی نمیدونه.سینما فقط تو هیچکاک خلاصه نمیشه.\n\nیا علی.
توضیحاتشو که خوندم سرگیجه گرفتم :| کاملابهاسمش میخوره\nفک کنم جالب باشه
استاد سنگ تموم گذاشت. لذت بردم از ديدنش. \nدرود بر استاد هيچكاك. \nعالي.\nدرد و بلاش بخوزه تو سر پازوليني و ديويد لينچ و گاسپارنويه
بهترین کارگردان های تاریخ سینما(به ترتیب)\n\nبه دلیل در خواست بعضی از دوستان این متن تهیه شده است.\n \nالبته دوستان بزرگوار مستحضر باشند که این لیست علاوه بر در نظر گرفتن مسائل فنی و هنری تا حدودی سلیقه ای نیز می باشد چرا که تصمیم گرفتن برای رتبه ی دقیق خارج از توان یک فرد می باشد. همچنین این لیست تنها به فیلمسازانی که تمام اثارشان از نظر نگارنده نسبتاً قابل تآمل هست و هم در تاریخ سینما اثرگذاری زیادی داشته اند(جریان ساز بوده اند) ، تعلق دارد و طبیعتاً فیلمسازانی که تنها چند اثر برجسته در کارنامه ی خود دارند دراین لیست جایی ندارند.\n\n1)آلفرد هیچکاک\n2)فدریکو فلینی\n3)جان فورد\n4)اینگمار برگمان\n5)لوئیس بونوئل\n6)آندری تارکوفسکی\n7)ژان پیر ملویل\n8)پیر پائولو پازولینی\n9)هاوارد هاکس\n10)روبر برسون \n11)کنجی میزوگوچی\n12)فریدریش ویلهلم مورنائو\n13)سرگئی آیزنشتاین\n14)لوکینو ویسکونتی\n15)یاسوجیرو ازو\n16)ویلیام وایلر\n17)آکیرا کوروساوا\n18)روبرتو روسلینی\n19)کارل تئودور درایر\n20)ژان رنوآر\n
مگه داریم پایان از این مسخره تر؟؟؟؟\n\nخطر لو رفتن داستان اخطار\n\nطرف یهو یه سایه سیاه دید و پرید پایین\n\nپخخخخخخخخخخخ
بهترین فیلم هیچکاکه حتما ببینید البته زیادجالب نیست.من که خیلی تعریف شنیده بودم انتظار بیشتری داشتم.
سرگيجه\nبه نظرم فيلم فيلم خيلي خوبي بود... هنوز به نظرم بهترين فيلم هيچكاك رواني هست ولي اين فيلم خيلي بهتر از شمال از شمال غربي بود. بازي جيمز استوارت خيلي خوب بود و از نقاط قوت فيلم بود... به نظرم فيلم اوايل زياد جالب نيست و از اواسط جالب تر ميشه و آخر فيلم خيلي خوب بود... هرچند كه يكم غيرمنطقي به نظر مي رسيد. در مورد اينكه اين فيلم بهترين فيلم تاريخ باشه شك دارم چون به نظرم حتي بين كارهاي خود هيچكاك هم بهترين نيست اما ميتونيم بگيم فيلم عضو بهترين هاست. در كل به نظرم نمره ٨ به اين فيلم كافيه.
عجیب ترین فیلم هیچکاک و بحث انگیز ترین [فیلم او را خواهیم دید. فیلمی که] کمتر از همه ی فیلم های هیچکاک، سرگرمی و بیش از همه ی فیلم های هیچکاک، هنر [در آن موجود است]: سرگیجه. [فیلمی که] به نظر من بهترین فیلم هیچکاک و بهترین فیلم تاریخ سینماست.\nبرای ورود به سرگیجه، به نظرم، باید از تیتراژ شروع کنیم. تیتراژ فیلم یک فیلم کوتاه فوق العاده ی هنری [است] که فشرده ی سرگیجه است. [تیتراژ] نمای Extreme Close up ای از کیم نواک (Kim Novak) است. اوّل نیمی از صورت، بعد، آرام، تمام صورت که روی چشم استوار است، چشم های سرگردانی که به چپ، و به راست نگاه می کنند؛ انگار از چیزی می ترسند. اسامی بازیگران، کیم نواک و جیمز استوارت (James Stewart)، توی این صورت می آید. دوربین، آرام زوم می کند به سمت راست کادر، رنگ عوض می شود و متمایل به سرخی می شود، و لغت VERTIGO درون چشم دیده می شود. آرام آرام به داخل چشم می رویم و دایره های فنری شکل [و] حلزونی، داخل چشم به ظهور می رسند. این دایره ها کار می کنند [و] این تیتراژِ [اثر] Saul Bass یک کار انتزارعی را شروع می کند و حتی به جنین می رسد و، یک جوری، به تصاویر گرافیکی انسان (تولد انسان). باز، روی صورت بر می گردد و می گوید:\nسرگیجه ی هیچکاک (Alfred Hitchcock’s Vertigo)\nاین فیلم کوتاه (تیتراژ بی نظیر Saul Bass، با موسیقی خاص و فوق العاده ی Bernard Herrmann که یک تنش با یک ملودی عاشقانه است) همیشه به یادمان خواهد ماند.\nفیلم، بعد از تیتراژ به سرعت آغاز می شود. نمای اوّل یک میله است و دستی که میله ها را می گیرد؛ میله ای که افق را قطع کرده، کادر را کاملاً پوشانده (دو سوم [از] پایین خالی است و یک سوم از بالا)؛ دستی که میله ها را می گیرد و جیمز استوارت.\nسه نفر روی پشت بام دارند می دوند. یک عنصر که لباس سفید به تن دارد، یک پلیس، و یک آدمِ کلاه شاپو به سر که بعداً می فهمیم کاراگاه است. هیچکاک لباس مجرم را در دل تاریکی سفید کرده است. (این، خیلی غیررئالیستی است، اما به نظرم کاملاً هیچکاکی است. منطق هیچکاک ورای رئالیزم است و منطق خاص خودش است.) پلیس را می بینیم و جیمز استوارت را که قادر نیست پشت بام را طی کند. [پلیس] به او می گوید: دستت را به من بده. پلیس، در گرفتن دست جیمز استوارت، از بالا به پایین پرت می شود و جیمز استوارت آن بالا آویزان می شود. این، پوستر فیلم است. این، بزرگترین و ماندنی ترین عکس سینماییِ یک فیلم است که یک نفر آویزان شده، در تعلیق است، و به شدّت ترسان: جیمز استورات.\nبعد از اینکه پلیس می افتد، ما اوّلین کار تکنیکیِ فوق العاده ی هیچکاک را داریم. یعنی یک حرکت دالی به جلو و زوم به عقب که ترکیب این حرکت جلو و عقب، سرگیجه ایجاد می کند و از اینجا با این تکنیک (که این تکنیک فراتر می رود و به فرم فیلم می رسد) ما با ساختار سرگیجه مواجه می شویم.\nاین فیلم کوتاه (یعنی دومین فیلمِ کوتاه سرگیجه بعد از تیتراژ) Cut می شود (یک Cut اِ، باز به نظرم، کارتونی، شبیه Cut ای که در شمال به شمال غربی هست). کسی از روی شیروانی (میان زمین و آسمان) آویزان است . . . Cut می شود به خانه نامزد اسکاتی (جیمز استوارت). از هیچکاک می پرسند این [آدم] چه جوری پایین آمد و رفت داخل این خانه؟ هیچکاک جواب می دهد: از پله های اضطراری. شوخی می کند.\nاین Cut چیست؟ به نظرم یک Cut اِ کاملاً کارتونی است. یک Cut اِ فانتزی که تنها در دنیای هیچکاک معنا پیدا می کند. Cut ای است که در واقع از کابوس به واقعیت می آید. به نظرم این فیلم کوتاه (دویدن روی پشت بام) یک کابوس تکرار شونده ی اسکاتی است و این Cut به همین دلیل (حالا، در خانه ی میج، نامزدش) کارتونی می نمایاند. این، از آن نکاتی است که به نظرم یادآوری اش لازم بود.\nاسکاتی از این به بعد بازنشته می شود و پرسه می زند؛ به قول خودش، کارش پرسه زدن (Wandering) است. به یک موضوع [و] سوژه می رسد که همسر دوستش است: مادلین. قرار است مواظب مادلین باشد، چون او تمایل به مرگ دارد. در این جستجو و تعقیب، ما با اتومبیل اسکاتی وارد شهرِ سان فرانسیسکو می شویم و وجب به وجب شهر را با اسکاتی رانندگی می کنیم. شهرِ فوق العاده خاصی که برای این فیلم بسیار مناسب است. آرام آرام از یک دنیای واقعی به یک دنیای خیال می رویم. مادلین را می بینیم که آمده گل بخرد. اسکاتی اتومبیلش را نزدیک آنجا پارک می کند و وارد یک دخمه می شود که وقتی [در آنجا] یک درب را باز می کند، گل فروشی را می بیند. وقتی آن درب باز می شود (که ما باز شدنِ آرام درب را می بینیم)، انگار که [با] یک جای عجیب، غیر رئال، و [با] یک بهشت مواجه هستیم؛ گل فروشی، از پس آن دخمه، چنین می نمایاند.\nاین، نگاه اسکاتی به مادلین است. یعنی انگار که اسکاتی است که با دوربین سوبژکتیوِ (Subjective) هیچکاک، یک موجود فرّار، خیالی و مثالی خلق می کند. مادلین، هم موجود واقعی است و هم موجود خیالی؛ خیال اسکاتی از یک عشق، از زنی که اصلاً از اوّل تمایل به مرگ دارد [و] به شدّت مرگ طلب است و به همین علت است که اسکاتی استخدام شده. سرگیجه هیچکاک توضیح این واقعیت و خیال هست، و رفتن از واقعیت به خیال، ماندن در آن خیال، و رسیدن به عشق، و از دست دادن عشق.\nمادلین توسط شوهرش کشته می شود. از بالای برج به پایین پرتاب می شود و از بین می رود. اسکاتی مریض می شود [و] در آسایشگاه روانی بستری می شود و وقتی بیرون می آید دوباره این رفتن به دنیای خیال رهایش نمی کند. بیرون که می آید در خیابان پرسه می زند، زنی را پیدا می کند شبیه مادلین. به او نزدیک می شود، ارتباط پیدا می کند، خودش را به او تحمیل می کند [و] . . . آرام آرام آن زن را تبدیل می کند به مادلین. لباس های او را عوض می کند و لباس های مادلین را به او می پوشاند: یک کت و دامن خاکستری (رنگ خنثی). یک نوع خاص آرایش مو که دایره ای است و این دایره ها (دایره ی نوع بستن موی سر، دایره ی تیتراژ، حرکت تکنیکی دوربین هیچکاک) مجموعاً یک ساختار دایره ای شکل برای سرگیجه خلق می کند، که هم با موضوع و سوژه، هم با محتوا، هم داستانی دارد. این فیلم، به این ترتیب، موضوع، فرم و محتوایش یکی است، همه اش سرگیجه است.\nآخرین لحظه ی خلق اسکاتی (تبدیل جودی به مادلین) لحظه ای است که او را می برد و لباس های مادلین را به تن او می کند [ولی] او هنوز [بر] سرِ آرایش مو مقاومت می کند. آرایش مو که تمام می شود، دیگر موجود [مورد نظر] کاملاً خلق شده است. یک موجود کاملاً خیالی. خیال اسکاتی از عشق [و] از مادلینی که از دست رفته است.\nقبل از اینکه به این خلق کامل اسکاتی برسیم (یعنی خلق دوباره ی مادلین یا خلق خیالیِ مادلین) خوب است به چند صحنه اشاره کنیم که به نظرم برای درک فیلم توضیح لازمی است.\nدر یکی از تعقیب ها، مادلین وارد یک هتل درجه دو می شود و [به طبقه ی] بالا می رود. اسکاتی او را، که پنجره را باز کرده است، از داخل خیابان می بیند. [اسکاتی] وارد هتل می شود و جستجو می کند. آنجا یک خدمتکار مسن (یک زن پیر) تایید می کند که مادلین اینجا زندگی می کند ولی الآن حضور ندارد. [سپس اسکاتی] بالا می رود و می بیند که در اتاق کسی نیست. این صحنه، به نظرم، خیلی کلیدی است [چراکه نشان می دهد] این ها در خیال اسکاتی است و نه در واقعیت. اما المان هایی از واقعیت در آن هست [مانند] هتلی که مادلین گاهی در آن جا زندگی می کند (روز ها می آید، شب ها می خوابد، و می رود). [صحنه ی کلیدی دیگری که وجود دارد صحنه ی مربوط به] گورستانی [است] که [مادلین] می آید و گل ها را روی یک قبر پرپر می کند؛ قبر مادر بزرگش. موزه را هم یادآوری کنم، موزه ای که عکس مادربزرگ آنجاست، و همان نوعِ آرایشِ مو را دارد و دوربین بر روی آن آرایش زوم می کند و آنرا با آرایش موی مادلین مقایسه می کند.\nمادلین انگار با مرگ مادربزرگ، دفن شده است. (حالا، هیچکاک یک قصه هم برای مادربزرگ می گوید که در فیلم می شنویم) انگار مادلین روحش توسط مادربزرگ، تسخیر شده [و] به همین دلیل مرگ برایش نزدیک است و طلب مرگ می کند. حتی لحظه ای که عاشق اسکاتی می شود، در آن جنگل، با دیدن آن درخت ها اعلام می کند که دوست دارد برود و تصویر قبر خودش را می بیند. این مرگ طلبی از اوّل دارد می گوید عشقی که اسکاتی، چنین خیالی و چنین اثیری و مثالین ساخته، پایدار نیست و مرگ بالای سرش است.\nبعد از این که اسکاتی، جودی را تبدیل به مادلین می کند، نمای عجیب و غریبی وجود دارد. اسکاتی نشسه، جودی از درب حمام بیرون می آید. با همان لباس مادلین و آرایش مویی که دقیقاً شبیه مادلین شده است . . . خودِ او شده است. با نورپردازی ای که اطراف درب انجام می گیرد، نمایی خلق می شود که نه رئالیستی است و و نه سورئال است. یک نمای عجیب و غریب هیچکاکی است. با توجه به پشت اسکاتی، که نور[ی] سبز [رنگ] است و یک حرف P به نشانه ی Paradise (بهشت) به چشم می خورد. اسم هتلی که اینها در آن هستند Empire است [ولی] ما فقط P اِ آنرا می بینیم. انگار بهشت اسکاتی اینجاست.\nزن که بیرون می آید (با همان آرامش و گام زدن های مادلین) جوری محوِ تصویرِ اطرافِ درب و Flow کردن آنجا و نورپردازی صورت می گیرد که انگار این تصویر از یک دنیای دیگری دارد می آید. از یک دنیای غیر واقعی. از یک دنیای کاملاً خیالی.\nاین، خلق اسکاتی است و سرگیجه [درباره ی] خلق هنری است. موضوعش خلق است. نگاه کردن، دیدن، و خلق کردن. موضوعش سینما است. موضوعش تصویر است و . . . موضوعش خلق هنر است و مرارت ها و رنج این خلق.\nبعد از اینکه مادلین از طریق اسکاتی به وجود می آید، دوباره باید پروسه ای را طی کند که مادلینِ قبلی طی کرده بود. دوباره [اسکاتی] اورا به کلیسا می آورد: دوباره همان پله ها، همان پله هایی که به دلیل ترس از ارتفاع نتوانسته بود بالا برود. حالا، این بار، آرام آرام با مادلین بالا می رود و ترس ارتفاعش در اینجا مداوا می شود.\nبه بالای کلیسا می رسد. مادلین، در اثر ترسی که از جمله ی راهبه پیدا می کند، یکبار دیگر از آنجا به پایین پرتاب می شود و می میرد. اسکاتی، آن بالا ایستاده. بین زمین و آسمان. دستانش باز است. نه راه برگشت دارد و نه راه مرگ. انگار که تا ابد باید بین زندگی و مرگ، آن بالا، در نوسان باشد [و] در تعلیق. و این، پایانِ آن تعلیق اوّل فیلم است که از ناودان آویزان بود.\nفیلم تعلیق را از یک کار فرمیِ سینمایی، تبدیل به یک تعلیق هستی شناسانه می کند، و اسکاتی در تعلیق ابدی باقی می ماند. این نما برای همیشه ی به یادمان خواهد ماند و به نظر من هیچ جایی [و] هیچ فیلمی از هیچکاک نیست که تعلیق را به این دقت و با این بار جدّی فلسفی توانسته باشد بیان کند و این اوج هنر سینما است. اوج نگاه به سینما است. اوج خلق است و . . . اوج یک فیلمِ عمیقِ ماندنیِ تلخ است.\nسرگیجه هیچکاک، به نظرم، برای همیشه می ماند.\nمسعود فراستی
«سرگیجه»\nدر سال ۲۰۱۲ در نظرسنجی که توسط مجله سینمایی «سایت اند ساوند» انجام شد، فیلم «سرگیجه» آلفرد هیچکاک توسط منتقدان و کارشناسان به عنوان عظیم‌ترین اثر سینمایی تاریخ برگزیده شد اما پس از اکران آن در سال ۱۹۵۸ آکادمی اسکار به آن توجهی نکرد و این فیلم در بخش بهترین فیلم نامزد نشد. نظر من(اصلا مهم نیست اکادمی چی میگه این فیلمها بارها می بینید و بیشتر متوجه شاهکار الفرد خواهید شد)\n\n«جیمز استوارت» نیز به خاطر بازی در این فیلم و خود «آلفرد هیچکاک» هم به عنوان بهترین کارگردان نامزد نشدند. فراموش نکنیم که «آلفرد هیچکاک» هیچگاه به خاطر فیلم‌های خود جایزه اسکاری دریافت نکرد تا اینکه در سالهای آخر عمرش جایزه یک عمر دستاورد سینمایی اسکار به او اهدا شد.(همیشه سوال مجهولی دراین بابات در تاریخ سینما خواهد ماند) منبع نوشته: ایسنا
اق این دیگه چه فیلمی بودددد!!!
چه صدای جالبی داشت این جیمز استوارت فقید!
ببينيد يه چيزي كه خيلي واضح هستش اينه كه هركس سليقه خاص خودش رو داره و سطح درك هر فرد با ديگري متفاوته.جدا از اينكه سبك كلاسيك باب سليقه هركسي نيست از طرف ديگه اينكه كارايي كه مفهرمي خاص در فيلم نامه اش گنجانده شده باز هم يه سري مخاطب خاص خودشو داره كه سطح دركش رو دارن.\nبحث هاي ضد و نقيض كه راجع به اين فيلم و هيچكاك كبير شده كه از همين مسائل ناشي ميشه.هدف من قضاوت كردن نيست...\nبه هر حال اين فيلم بالقوه يك اثر فوق العاده اس هم به دليل كيفيت فني هم به دليل معنا و مفهومي كه در فيلمنامه گنجانده شده و حتي ميشه گفت بهترين اثر هيچكاك.البته يه سري كاستي هاي پيش پا افتاده هست كه اگه بيشتر روشون كار ميشد اين اثر به جايگاه واقعيش ميرسيد.(اينكه كفتم پيش پا افتاده به اين دليله كه همين ريزه كاري ها باعث درخشش يك اثر ميشه)\n
بهترین کار هیچکاک!
با احترام به نظر کسانی که واقعا فیلم های هیچکاک را دوست دارن و نمی خوام آزرده بشن باید بگم سینمای هیچکاک برای بنده کمترین جذابیتی نداره. در تمام طول این فیلم سرگیجه احساس می کردم دارم به یک نون کپک زده تو گونی نگاه می کنم و از خودم می پرسیدم چرا باید این فیلم را تا آخر ببینم؟
جمیز استوارت از خوبای سینمای آمریکا بود. و صد البته الفرد هیچکاک... مطلب پایین به نقل از ویکیپدیا است...\n\nاستوارت در سال‌هایی که به اوج محبوبیت رسیده بود -در حدود چهل سالگی- ازدواج کرد و تا آخر عمر به همسرش متعهد ماند. همیشه با طرفدارانش خوش برخورد و سخاوتمند بود ولی در مورد زندگی خصوصی و خانواده‌اش با کسی شوخی نداشت و به شدت از آن‌ها حمایت می‌کرد. او اولین بازیگر ستاره سینما بود که داوطلب حضور در جنگ جهانی دوم شد، آن هم با اصرار فراوان! در طول جنگ فداکاری‌ها و رشادت‌های زیادی از خودش نشان داد و یک مدال هم دریافت کرد. اما بعد از جنگ دیگر فیلم جنگی بازی نکرد. تأثیرات جنگ را هم بر پختگی بازی و هم در انتخاب فیلم‌های او -که به سمت فیلم‌های سیاه‌تر رفتند- به خوبی می‌توان دید. حتی مخالف این بود که از او به عنوان قهرمان جنگ جهانی دوم یاد کنند. وقتی از او دربارهٔ جنگ سؤال می‌کردند، از جواب دادن طفره می‌رفت و یا به کل می‌گفت که سؤال در مورد جنگ را فراموش کنند.\n\nاستوارت مثل دیگر ستاره‌های هالیوود به هیچ وجه در قید و بند تجملات نبود. هرگز به عمل جراحی زیبایی تن نداد. لباس‌هایی که می‌پوشید و ماشینی که سوار می‌شد معمولی معمولی بودند. برای همین به او لقب قهرمان معمولی دادند. هر کسی او را با آن سر و وضع می‌دید باور نمی‌کرد که او جیمز استوارت ستاره بزرگ سینما است. حتی با این‌که در طول جنگ جهانی دوم موهایش ریزش پیدا کرده بود و تقریباً کچل شده بود در فیلمهای‌اش از موی مصنوعی استفاده می‌کردند، ولی خود استوارت همیشه با چهره و موی واقعی در بین مردم ظاهر می‌شد.\n\nاعتقاد داشت که مردم، بزرگ‌ترین منتقدش هستند و اگر آن‌ها او را نخواهند هیچ‌کس دیگر هم نمی‌خواهد. هیچ وقت کلاس بازیگری نرفته بود و معتقد بود دیدن رفتار مردم بهترین کلاس درس برای او است.
فیلم سرگیجه با کارگردانی آلفرد هیچکاک \nآلفرد هیچکاک کاملا در این فیلم تسلط بر فرم به رخ مخاطب کشیده و هیچ تناقض در فیلم ایجاد نمی کند و در این فرم حتی پیام خود را نیز می دهد \nدوربین بسیار هنرمندانه و عالی با میزان سن های دقیق و حساب شده ببینده مجذوب حرکت های دوربین خود می کند \nبازی بازیگران کاملا در حد قابل قبول بوده اما در حد کارگردان این اثر نیست \nدر تکنیک این فیلم فقط یک اشتباه وجود دارد صحنه که به کتاب خانه برای دریافت اطلاعات کارلوتا می رود نورپردازی برای نشان دادن شب یک دفعه از روشنایی به تاریکی شب می رود که این بر اساس زمان فیلم قابل چشم پوشی است اما اشکال، اشکال است و نمی توان به طور کامل از لایه های ذهن حذف کرد \nدر نماد هم فرگوسن یک فرد که بهش ظلم شده و نماد یک انسان بی گناه \nمدلن یک انسان فریب خورده توسط شیطان یاانسان دیگر و نماد یک انسان فریب خورده \nالستر نماد شیطان یا انسان فریب دهنده\nو آون کشیش زن نماد خدا که در آخر مجازات خود را می کند \nو این فیلم نشان می دهد هیچ کار بدون جواب نیست یا توسط بندگان یا خود خدا ( این بخش خلیی شخصی هست هر کس می تونه یه نظر داشته باشه)\nو در آخر امتیاز من به این فیلم 9 به خاطر اینکه هیچ چیز بدون ایراد در این دنیا نیست جز خدا \nدر پاورقی این فیلم خسته کننده ابدا نیست و عالی هست اما هیچکاک فیلم بد هم داره
نمیدونم بعضیها چجوری میگن بهترین فیلم تاریخ فیلمهای خیلی زیباتر پر محتواتر جالب تر داریم فیلم خوبی بود فقت همین نه بیشتر\n
فیلمنامه ی به شدت قوی ای داشت ، و کارگردان این فیلمنامه رو خیلی راحت به خرد مخاطب میده\nاما\nدر باقی فیلم کارگردانی چنگی به دل نمیزنه ، بیشتر فیلم بسیار کسل کننده است . برای مثال حدود ۴۰ دقیقه به میج اختصاص پیدا میکنه ، که میتونست خیلی کوتاه تر بشه ، یا اینکه میج هم به داستان ربط پیدا کنه و چالش های خیلی قشنگی ایجاد بشه . صحنه ی اضافی زیاد بود .\nاستوارت و بازیگر مدلین هم اصلا خوب بازی نکردن ، میشد از ستارگانی چون رابینسون ، بوگارت ، فرد مک موری و ... استفاده کرد .\nفیلم کاملا پتانسیل ترس خیلی بیشتر رو هم داشت .\nدر کل میتونست خیلی جذاب تر باشه\n۸/۱۰
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه