" اوتو کلر " ( هاسه ) ، مهاجرى آلمانى و خادم کلیساى در کبک کانادا ، یک وکیل را که هنگام دزدى خانه اش او را دیده است مى کشد ، اما چون براى شناخته نشدن لباس کشیشى به تن داشته ، سوءظنها متوجه "پدر مایکل ویلیام لوگان " ( کلیفت ) مى شود .
ندارد
خیلی کم
چه میکنه این حضرت... فیلمو ببینید و لذت ببرید از تعلیق که از سکانس یک تا سکانس آخر ادامه داره. بازی مونتگومری کلیفت رو هم دقت کنین.
مسلما تا موضوعی ذهن کارگردان را درگیر نکند و برای او تبدیل به یک دغدغه نشود ، کارگردان دست به ساختن فیلمی در رابطه با آن موضوع نمی زند. هیچکاک به عنوان یک کارگردان در زندگی واقعی خود هنگامی که بچه ای بیش نبوده، مرتکب جرمی می شود و همین امر باعث می شود تا پدرش او را به زندان بیندازد، آلفرد کودک پس از آزادی از زندان طمع چشیدن مجازات از انجام کاری اشتباه را به خاطر میسپارد و سال ها بعد مجازات از انجام گناه برای او مسئله ای می شود تا بستر تعدادی از فیلم هایش از جمله اعتراف میکنم را فراهم آورد.\nاسپویلر آلرت : \nبرای مخاطب این پرسش را به وجود می آورد که چه چیز باعث می شود تا پدر لوگان با وجود بی گناه بودن ، تا آخرین لحظه اتهام قتل را بپذیرد؟ و چه چیز باعث می شود تا اتو کلر از یک انسان صادق و گناهکار، به یک فرد دروغ گو و تبرئه شده تبدیل شود. در واقع مسئله اول فیلم تقابل حس درونی پدر لوگان در مواجهه با دو راهی اهمیت به خود و انجام وظیفه به عنوان یک کشیش است. و مسئله دوم روی آوردن اتو کلر به دروغ برای رهاییست. ابتدا به مسئله اصلی فیلم می پردازم که خود کارگردان هم تا حدودی موضع خودش را در این باره مشخص می کند. پدر لوگان در دوراهی سختی قرار دارد ، از طرفی قتل برگردن او افتاده و احتمال رفتن او به سمت اعدام بیشتر و بیشتر میشود. از طرفی هم به خودش اجازه نمیدهد که از اصول یک کشیش تخطی کند و گناه اتو کلر را بازگو بکند. پدر لوگان در تمام طول فیلم با تقابل این دو حس درونی، دست و پنجه نرم می کند. تقابلی که برای مخاطب آشکار است و درگیرش می کند.تا جایی که ما در عین حال که از سکوت لوگان در برابر جرمی که به او نسبت داده اند حرص می خوریم، وی را به خاطر انجام وظیفه و راز نگهداری اش ستایش می کنیم. بیان این مسئله از طرف هیچکاک در نما و تصویر ، جایی به اوج خود می رسد که در سکانس داخل دادگاه ما چهرهمایکل لوگان و صلیب را در یک قاب مشاهده می کنیم. اما حال موضع کارگردان نسبت به این مسئله چیست؟ و آیا اصلا کارگردان باید موضع خود را مشخص کند یا خیر؟ در اصل هر کارگردانی می بایست با توجه به موضوعی که برای فیلمش بر می گزیند ، موضع خودش را مشخص کند اما نباید این موضع را بر بیننده تحمیل کند. آنطور که من به شخصه از فیلم دریافت کردم ، موضع کارگردان بیشتر به سمت آن می رود که لوگان با توجه به احتمال اعدام ، کار درست را که افشا نکردن گناه کلر است انجام می دهد. در پرداختن به مسئله دوم باید بگویم که انسان به طور طبیعی در ناخودآگاهش سعی در رسیدن به خوبی و کمال دارد و از گناه و بدی بیزار است. تاثیر این امر وجودی انسان را می توان در سکانس اعتراف اتو کلر در کلیسا پیش پدر لوگان مشاهده کرد.کلر در آن لحظه همانند هر فرد گناهکار دیگری ترسان و هراسان به کلیسا رفته تا با اعتراف خود را از گناه و احساس گناه پاک کند. اما ترس از اعدام جایگزین کشش درونی انسان به زیبایی و درستی شده و اتو کلر را مجاب می کند تا پس از گذشت اندک زمانی به یکباره دست به حاشا بزند و هر آنچه انجام داده را نادیده بگیرد و در نهایت با تهمت و متهم کردن پدر لوگان دروغ را جایگزین حقیقت کند.
حقیقتاً هیچکاک سلطان کارگردانیست\n\nبیش از اندازه این فیلم بی نظیر است\n\nفقط و فقط هیچکاک می تواند از آن قتل ساده با انگیزه ی ساده چنین فیلم عمیق، پیچیده و انسانی بیافریند و به اعتقاد شخص بنده هیچ فیلمسازی به اندازه ی هیچکاک بر هنر سینما چیره نبود و هیچ فیلمسازی به اندازه او نمی توانست موضوعات عمیق روانشناسانه و نظری را به هنر سینما سخن گفتن یاد دهد یعنی ایشان به درستی می دانستند که مدیوم سینما چگونه می تواند مفاهیم عمیق انسانی را به تصویر بکشد.\n\nفیلمسازی که روشنفکر نبود اما از تمام روشنفکران، سینما را بهتر می دانست و از تمامشان پیچیده تر بود.\n\nاین فیلم را ببینید تا هیچکاک نشان دهد که چطور می تواند از یک جسد یک داستان پیچیده بسازد و چگونه با یک جسد تمام شخصیت های فیلم را در چندین لایه به هم پیوند زند و تمام لایه های درونیه، تمام شخصیت هایش را عیان می کند و آن ها را وادار می کند که رازهایشان را بر ملا کنند و تمامشان را مجازات می کند اما به انحاء مختلف...\n\nفروید گفته بود که شما هیچگاه نمی توانید، درون(ناخودآگاه)خودتان را پنهان کنید چرا که آن بلأخره شما را وادار می کند که با آن مواجه شوید و تعادل آن را حفظ کنید. در واقع در روانشناسی فروید بایستی امر خودآگاه، قدرت متعادل کردن بقیه ی عوامل روانی را به عهده بگیرد و در سینمای هیچکاک این عموماً پلیس است که نقش خودآگاه را بازی می کند و شما را وادار می کند که به زبان لاکانی با امرواقعی(یا در فروید با ناخودآگاه) خود روبرو شوید پس پلیس در لایه میانی قرار دارد اما محرک لایه بالاتر یعنی ناخودآگاه است تا خودش را تسلیم کند.\n\nدر این فیلم آن جسد به این امر کمک می کند که شخصیت ها به گناهان پس زده ی خود اعتراف کنند و هیچ رازی را باقی نگذارند و نسبت پیچیده ای در چندین سطح ایجاد می شود. چرا که در واقع کلر کاری را کرده است که همه چیز را هم برای روث و هم برای لوگان ساده تر کرده است(یادتان باشد روث به لوگان می گوید ما حالا دیگر آزادیم) اما هیچکاک این سادگی را بدجوری پیچیده می کند. یعنی گناه قتل به گردن لوگان می افتد که در یک سطح بالاتر او واقعاً گناهکار است و با رسوایی که در دادگاه رخ می دهد جزای خود را می بیند و همچنین روث.اما در عین حال گناهکاریست که بی گناه است چرا که در لایه دیگری او قتل را انجام نداده است پس هیچکاک قاتل واقعی را هم مجازات می کند. همچنین خود مقتول گناهکار است پس مردن او در فیلم بی حساب نیست.\n\nدر واقع از زمانی که شخصیت روث و لوگان خود را تخلیه می کنند هیچکاک دروازه ی یک لایه از فیلمش را می بندد( و همینجا بگوییم که هیچکاک شغل شخصیت لوگان را به خوبی انتخاب کرده است چون یک کشیش تنها گزینه ای است که به این داستان اجازه می داد وارد چند لایه شود).پس بعد از بستن آن به سرعت لایه ی روی فیلم خود را دوباره از سر می گیرد و کلر را به دام می اندازد از طریق فروپاشی اخلاقی همسرش.\n\nپس هیچکاک به ما یاد می دهد که چطور می توانید در سینما فیلم روانشناسانه جدی بسازید یعنی باید بتوانید شخصیت خلق کنید و نسبت های پیچیده خلق کنید و همچنین فیلمتان در چندین لایه حرکت دهید که کار هر کسی نیست و فقط خودش می تونست این کار را انجام بده.\n
یه شاهکار دیگه از استاد هیچکاک ... دین این فیلم بر همه مسلمین جهان واجب میگردد ))
FILMI BE YAD MANDANI AZ AGHAYE MONTGOMERY CLIFT VA ALFRED HITCHCOCK KE HATMAN AZ DIDANESH LAZAT MIBARIN
فیلم من اعتراف میکنم (یکی از تاثیرگذارترین فیلم ها بر فیلمسازان موج نوی فرانسه) با کارگردانی آلفرد هیچکاک بر اساس نمایشنامه ای فرانسوی (نوشته پل انتلم در سال 1901) پس از بازنویسی و تغییر بخشهایی از داستان اصلی توسط 12 نویسنده مختلف طی یک دوره 8 ساله (که از این جهت، این فیلم دارای طولانی ترین زمان پیش تولید بین تمام فیلم های هیچکاک است) توسط کمپانی براداران وارنر در شهر کبک (کانادا) ساخته و در سال 1953 (علیرغم ممنوعیت اکران در برخی کشورها از جمله ایرلند به دلیل موضوعی که فیلم به آن می پرداخت و همینطور نقش کلیسا و کشیش و ... در آن) اکران عمومی شد.\n\nآلفرد هیچکاک برای ایفای نقش اصلی قصد داشت ازJames Stewart استفاده کند ولی در نهایت آن را به Cary Grant پیشنهاد داد که او بازی دراین نقش را قبول نکرد و بعد از آن تصمیم گرفت از Laurence Olivier استفاده کند ولی این بار برادران وارنر این پیشنهاد را رد کردند و در نهایت علیرغم میل هیچکاک این نقش به Montgomery Clift رسید.\n\nآلفرد هیچکاک برای این فیلم نامزد دریافت جایزه بزرگ (Grand Prix) از فستیوال فیلم کن شد.
قتل توی فیلمای هیچکاک هیچ موقع صرفا ماجرای بین قاتل و مقتول نیست بلکه همیشه به نفر سومی ارجاع میده. به خاطر این شخص سومه که قاتل مرتکب جنایت میشه. به همین دلیله که شخص سوم خودش رو در جایگاه گناهکار پیدا می کنه هرچند که درباره نحوه درگیری خودش در ماجرا چیزی نمی دونه... توی سه فیلم طناب، بیگانگان در ترن و همین فیلم من اعتراف می کنم، این تم انتقال گناه خیلی بارز و آشکاره. قاتل انتظار داره در برابر عمل خودش چیزی از شخص سوم دریافت کنه... انتظاری که قاتل توی این فیلم از نفر سوم داره سکوت در دادگاهه. اما توی این فیلم برخلاف دو فیلم قبلی کشیش یا همان پدر لوگان از همون ابتدا خودش رو به عنوان مخاطب عمل قتل بازمی شناسه و مثلن برخوردی مثل جیمز استوارت در پایان فیلم طناب نمی کنه. چرا؟ به دلیل اینکه موقعیت کشیش شنونده اعترافه... هیچکاک از طریق ایجاد مجموعه ای از شباهت ها بین رنج پدر لوگان و طریقت صلیب، تم انتقال گناه رو مستقیما به مسیحیت ربط میده. و همونطور که می دونیم عیسی مسیح هم برطبق آیین مسیحیت تقصیر گناهکاران رو به گردن گرفت و تاوان اون رو پرداخت....
میتوان گفت این فیلم مقدمه ای بر فیلم مرد عوضی است
مسعود فراستي که به بيشتر فيلم‌ها صفر داده به اين فيلم 3 داده.
چقدر دنبال این فیلم بودم...
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه