گروهی از خبرنگاران سعی دارند تا آخرین سخنان گفته شده توسط سرمایه دار کلان و رئیس روزنامه Rosebud آقای «چالرز فاستر کین» را رمزگشایی کنند. فیلم با نمایش حلقه ی چاپ روزنامه ای که تیتر آن زندگی نامه ی چارلز فاستر کین می باشد، شروع می شود. پس از آن ما تکه هایی از گذشته ی زندگی چارلز کین را می بینیم. همانطور که خبرنگاران تحقیق و جستجو بیشتری می کنند، تماشاگران به اوج و محبوبیت رسیدن یک مرد را مشاهده می کنند و در آخر می بینند چطور از قله ی دنیا به پایین کشیده می شود...
ندارد
خیلی کم
این فیلم بنظر من درام خوبی بود که البته شاید همه نپسندنش,مشکل فیلم اونجا بود که زن شخصیت اصلی که خواننده بود صدای خیلی خوبی داشت ولی فیلم قصد داشت بگه مثلا زنه صداش آزار دهنده هست و همه ازش بدشون میاد,درصورتی که صداش عالی بود و آدم لذت میبرد که واسه فیلمی در این سطح ضعف بزرگی بود,و نقطه قوت فیلم و شاه بیت فیلم مانور روی کلمه ی غنچه ی زرد بود که مشخص شد چی بود آخرش,و پایان عالی با این جمله که بنظرم به کل فیلم میارزید و میشه فیلمو بخاطر این جمله یه بار دیگه دیدش: سورتمه ها به مردم آسیب نمیرسونن,ولی سورتمه رانان چرا
این فیلم بنظر من درام خوبی بود که البته شاید همه نپسندنش,مشکل فیلم اونجا بود که زن شخصیت اصلی که خواننده بود صدای خیلی خوبی داشت ولی فیلم قصد داشت بگه مثلا زنه صداش آزار دهنده هست و همه ازش بدشون میاد,درصورتی که صداش عالی بود و آدم لذت میبرد که واسه فیلمی در این سطح ضعف بزرگی بود,و نقطه قوت فیلم و شاه بیت فیلم مانور روی کلمه ی غنچه ی زرد بود که مشخص شد چی بود آخرش,و پایان عالی با این جمله که بنظرم به کل فیلم میارزید و میشه فیلمو بخاطر این جمله یبار دیگه دیدش: سورتمه ها به مردم آسیب نمیرسونن,ولی سورتمه رانان چرا
همچنین بی سر و ته و مزخرف
فیلم بدیه . خسته کنندست و حوصله سر بر. 1 از 10
درواقع بیش تر فیلم های سال۲۰۰۰ به قبل کسل کنندس
شهروند کین: یک شاهکار سطحی\nروبرت صافاریان\nبرای چندمین بار شهروند کین را دیدم و باز تراژدی زندگی مردی که مالک یکی از عظیمترین ثروتهای دنیا میشود امّا از زندگی ارضا نمیشود و به هنگام مرگ با حسرت نام اسباب بازی دوران کودکی خود را به زبان میآورد، نتوانست مرا تکان دهد یا متاثر کند. امّا فیلم را با علاقه از ابتدا تا انتها نگاه کردم و البته تردید دارم اگر آشنا نبودم با تکنیک و فرم و تاریخ سینما و متوجه نبودم که در حوزه کارگردانی، فیلمبرداری، صدا، بازیگری و غیره در هر یک صحنهها و نماهای فیلم چه کارهای خارقالعادهای شده است، باز با همین علاقه همه فیلم را میدیدم. شهروند کین خیره کننده است، امّا در انجام یکی از اساسیترین کارهایی که از هر فیلم داستانی انتظار آن میرود، یعنی همراه کردن بیننده با شخصیتهای اصلی فیلم و هدایت سمپاتی بیننده نسبت به آنها ناتوان است.\nالبته شهروند کین خواسته است این همدلی را به وجود بیاورد. این را میگویم، چون این نظر هم هست که این فیلم اساساً هدفش این بوده است که از احساساتیگرایی و شاعرانهگی کلیشهای سینمای روز فاصله بگیرد. البته اینکه ولز نمیخواسته چیزی شبیه فیلمهای متعارف روز تحویل دهد روشن است، امّا ساختار فیلم به ما میگوید او دقیقاً میخواسته اثر عاطفی بر تماشاگر بگذارد و به گمان من در این کار چندان موفق نبوده است. چرا؟\nپیش از پاسخ این نکته را هم روشن کنیم. با وجود اینکه شهروند کین از زبان چهار راوی نقل میشود، امّا از آن دست فیلمهایی نیست که بخواهد از چهار منظر یک زندگی را ببیند و یا ترتیب زمانی رویدادها را به هم بریزد. اگر چهار اپیزودی را که این چهار راوی تعریف میکنند پشت سر هم بگذاریم به یک روایت کاملاً خطی میرسیم که تقریباً هیچ موردی از همپوشانی روایتهای آنها وجود ندارد. علاوه بر این، همه راویها ماجراهایی را هم تعریف میکنند که خود نمیتوانستهاند شاهدش باشند. \nمثلاً للاند دوست صمیمی کین داستان اخراج خود از روزنامه را تعریف میکند و این اپیزود شامل بخشهایی است که خودش در آن حضور ندارد یا خوابیده است. فیلم از نظر انتخاب زاویه دوربین نیز هیچ به دیدگاه راویها مقید نیست. برای نمونه در انتهای روایت سوزان آلکساندر رفتن او را از دید کین میبینیم و روایت مباشر کین با همین نما شروع میشود. یعنی راوی واقعی راوی دانای کلی است که فارغ از اینکه راوی ظاهری کیست قصه را تعریف میکند. فیلم میخواهد موثر باشد و در هر یک از این اپیزودها لحظههای حسی موثری وجود دارند (به گمان من موفقترین اینها داستان کودکی کین و داستان افشای رابطه کین با سوزان آلکساندر هستند)، امّا آنچه بین این روایتها میآید، یعنی صحنههای ملاقات خبرنگار تامسون با راویان اپیزودها که هیچ کمکی به مشارکت ما در دنیای درونی کین نمیکنند، مشکل اصلی هستند که با فاصلهگذاریهای مخل ما را از پیگیری زندگی کین و عمیق شدن در شخصیت او و در نتیجه همدلی با او باز میدارند. به عبارت دیگر، اکنون میتوان گفت ساختار در زمان خود بدیع شهروند کین، در عمق خود بدیع نیست، و موضوع خاطره و فراموشی و عدم قطعیت در بازسازی گذشته را به تماتیک فیلم بدل نمیکند (کاری که بعدها فیلمهای آلن رنه یا راشومون کوروساوا میکنند)، بلکه به سبب بدعت ظاهری خود بیننده را به حیرت میافکند و در مقابل باعث از دست رفتن چیزی میشود که نقطه قوت روایت کلاسیک است و آن همانا غرق شدن بیننده در ماجرا و زیستن زندگی درونی آدمهای فیلم است که به پالایش درونی او میانجامد و به او لذت میبخشد. \nداستان خبرنگاری که به دنبال کشف معنی کلمه رزباد است از نظر روایی ضعیفترین وجه شهروند کین است. او هیچ انگیزه نیرومندی ندارد، نسبت به کشف یا عدم کشف راز رزباد تقریباً بیتفاوت است. معلوم شدن یا نشدن معنی این کلمه نه زندگی کسی را دگرگون میکند، نه کسی را به خطر میافکند و نه کسی را از خطر میرهاند، در نتیجه بیننده برای بیننده هم چندان اهمیتی پیدا نمیکند. فقط بهانهای است برای دنبال کردن زندگی کین که احیاناً نویسندگان فیلمنامه گمان کردهاند به تنهایی کشش لازم را ندارد و باید با افزودن یک قصه معمایی بر جذابیت آن افزود. امّا این خبرنگاران که اشباحی هستند در میان نورهای غریب پروژکتورها که این همه انرژی و استعداد صرف ساختنشان شده، کیستند؟ این تامسونِ خبرنگار که همهاش در تاریکی است و چهرهاش را تقریباً نمیبینیم چرا این همه زمان دراماتیک فیلم را اشغال کرده است بدون اینکه نقشی در گسترش تماتیک یا عاطفی فیلم بازی کند. به پرداخت صحنه کتابخانه تاچر با آن نورپردازی و آن میزانسنهای رعبآور نگاه کنید. اینها چه چیز قرار است به داستان کین بیافزایند. اینها البته همه خیرهکنندهاند. امّا خیرهکننده بودن در اینجا هدف است. لذتی که از فیلم میبریم ناشی از همینهاست تا درک تراژدی زندگی کین، مردی که در زندگی عمومی کامیابترین چهرهها، امّا در زندگی خصوصی ناکام است. و تازه مگر این قصه بدیعی است؟ \nهر نما و هر صحنه شهروند کین طوری طراحی شده است که ما را به حیرت بیفکند. شهروند کین بیننده را چنان شگفت زده میکند که توان توجه به اشکالات عیان فیلم را از او میگیرد. مثلاً بیننده نمیاندیشد که انگیزه تکرار صحنه فوقالعاده بالا رفتن دوربین به بام کافه رستورانی که سوزان آلکساندر در آن کار میکند و ورود آن از سقف شیشهای به دورن کافه چیست. نمیاندیشد، چون این صحنه را دو بار که هیچ، ده بار هم که ببینی خسته نمیشوی. امّا انگیزه این تکرار و اینکه بار اول سوزان آلکساندر حرف نمیزند این بوده که قصه او که به روزهای آخر زندگی کین مربوط بوده در انتهای فیلم بیاید. در واقع صحنه امتناع او از حرف زدن در دیدار اول با تامسون و بعد تماس تلفنی تامسون با روزنامه و بازی پیشخدمت کافه و … همه از نظر روایی اضافیاند. امّا اگر شهروند کین را مجموعهای از صحنههای شگفتی آفرین از این دست ببینیم آن وقت شاید نتوان این حرف را زد.\nشهروند کین نمونه تیپیک فیلمسازی پرزرقوبرق و سبک فاخر و توانایی تکنیکی و فرمال و هنری نیرومند است بدون انسجام اندیشه عمیق و بدون پشتوانه تجربه زندگی غنی. فراموش نکنیم که ولز در بیست و پنج سالگی این فیلم را ساخته و از درک احساسات مردی در سن و سال کین ناتوان بوده است.\nبه سبب همه آنچه گفتم برای توصیف این فیلم بهتر از عبارت پائولین کیل عبارتی پیدا نمیکنم: “یک شاهکار سطحی”.
شخصیت چارلی کین در این اثر شباهت بسیار به دونالد ترامپ دارد. اینکه میخواهد به هر نحو که ممکن است به دیگران کمک کند و در راه رسیدن به هدفش بسیار سرسخت است.
این فیلم ویژه افرادی هست که میدونن فیلم چیه. میدونن قدمت و تاریخ سینما به کجا برمیگرده. فیلمیه که به گفته سینماتِکیها اون رو نماد جرات یک کارگردان و اسوه شجاعت در فیلمسازی میدونن. این فیلم یعنی مبارزه به تکرار مکررات و مبارزه با تقلید. سینمای مدرن و پست مدرن از اینجا شروع میشه...\nاصلا لازم نیست همه این فیلم رو دوست داشته باشن. این فیلم برا اون افرادی که خودشون رو فیلمباز میدونن بعد عاشق فیلمهای تام هنکسی یا دیکاپریویی هستن اصلا لذت بخش نیست و توصیه میکنم قبل از دانلود اول یه جلسه نقد فیلم شرکتت کنن
از نظر من من هم یه فیلم خسته کننده بود خدا خدا میکردم تموم بش کاری ندارم تکنیک فیلم و این جوز چیزها رو چون من منتقد نیستم ولی بشدت خسته کننده بود
متاسفانه فيلمي نيست كه بخواهد بهترين فيلم تاريخ باشد...\nفكر نمي كنم تعريف ها و تمجيد هاي بسياري، الكي باشد،اما من كه از همشهري كين خوشم نيامد...\nبازي هاي بسيار بد....كارگرداني بيش از حد مصنوعي...فيلمنامه بسيار ضعيف...\nاحساس خوبي به من دست نداد در حالي كه شاهكار هاي زيادي از سينماي كلاسيك هاليوود ديده ام...\nنميدانم شايد دليل خوبي بياوريد،اما من به همشهري كين ايمان ندارم...\n
ولز تکنیک رو ارجعیت داده به فرم و این بده و باعث شده تنهایی کین خوب نشه\nبعلاوه فیلم پراز ایرادات ساختاری و فیلمنامه ایه\nولی فیلمبرداری خوبی داره جدا از فیلم\nو همینطور آغازگر قصه گویی غیرخطی بوده
یک نظر کوتاه: آخر فیلمه ، حتما ببنید 2 ساعت بسیار جالب، اتفاقا اصلا هم کسل کننده نیست و کاملا داستان گیرایی داره
فارغ از اینکه چه برداشتی از فیلم داشتم و امثالهم ، جناب کین منو یاد دونالد ترامپ انداخت. البته مردم آمریکا ثابت کردن وقتی هیلاری کلینتون رقیبه رسوایی اخلاقی هم تاثیری در انتخاب مخالفش نداره
اورسن در زمان ساخت این فیلم تنها 26 سالش بوده
تنها دو حسرت در کل زندگیم دارم\n\nیک---چرا نتونستم مثل اورسن ولز تا 25 سالگی چنین شاهکاری (همشهری کین) بسازم\n\nدو----چرا نتونستم قبل از اصغر فرهادی اولین اسکار ایرانی ها رو بگیرم\n\nتنها یک آرزو دارم و اون هم دیدن وملاقات با رابرت دنیرو بزرگ هستش
شاید براتون جالب باشه که بدونید اورسون ولز وقتی این فیلم رو ساخت 23 سال داشت . این نکته یکی از مواردی ست که باعث میشه آدم اعتماد به نفسش رو کاملا از دست بده ...
آنچه دربارهٔ همشهری کین گفته می‌شود تلاش اورسن ولز برای رسیدن به روش جدیدی از فیلمسازی با شناخت و استفاده و ترکیب فرم‌های مختلفی از فیلمسازی بود.\n\nگرگ تولند فیلم‌بردار فیلم برای گرفتن کلوزآپ‌ها از لنزهای تله فوتو استفاده می‌کرد و جاهایی که فوکوس عمیق غیرممکن بود، گرگ تولند برای حفظ فوکوس کل صفحه از یک چاپگر نوری استفاده می‌کرد (چاپ قسمتی از فیلم روی قسمتی دیگر). در ضمن مقدار زیادی از فوکوس عمیق‌ها حاصل تأثیرات درون دوربینی بودند. از دیگر روش‌های متفاوت استفاده‌شده در فیلم، نماهای از زاویه پایین‌هایی بودند که سقف را در پس زمینه نشان می‌دادند.\n\nسکانس‌هایی که از نظر زمانی فاصله داشتند اما در یک لوکیشن واحد بودند، با عوض کردن لباس و گریم بازیگرها پشت سرهم فیلمبرداری می‌شد.\nمنبع : ویکی پدیا
ده فیلم برتر عمر اورسن ولز:\n\nروشنایی های شهر، هوس، تعصب، نانوک شمالی، واکسی، رزمناو پوتمکین، همسر نانوا ، توهم بزرگ، دلیجان، نان روزانه ما.
شاهکار بزرگ تاریخ سینما\nاین فیلمو اولین بار در شانزده سالگی دیدم ولی اصلا خوشم نیومد چهار سال بعد دوباره دیدم و عاشقش شدم.راننده تاکسی هم همینطور
فیلم واقعا بزرگه و بیش از حد بزرگش نکردن. مشکل اینجاست که اورسون ولز رو بیش از حد بزرگ کردن.
باید برای سومین بار ببینمش! نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم...
kargardani va filmbardariye jalebe tavajoh vali dastane khasi nadasht ke ta enteha jazbam kone .albate mesle hamishe ta akharesho didam be in dalil ke delam nemikhad filmi ro nesfe raha konam
این فیلم به شکل عجیبی اینده ی جهان رو به تصویر کشیده . شخصیت دونالد ترامپ رو با شخصیت کین مقایسه کنید و یا شخصیت سوزان رو با مرلین مونرو . واقعا حیرت اوره
برای فیلم های مثل همشهری کین و هشا و نیم و زندگی شیرین و ... که از لحاظ فرمالیستی در سینما نو آوری کرده اند باید سر تعظیم فر آورد چرا که سینما تا ابد به آنها مدیون است !!
این فیلم نبود درس زندگی بود درس سینما بود!متاسفانه خیلی دیر این فیلم رو دیدم اما خوشحالم که بالاخره دیدمش و بدون هیچ شعاری یکی از بهترین فیلم های عمرم بود! \nفیلم نامه عالی ، تدوین معرکه ، داستانشم که شاهکار بود خیلی خوب شخصیت کین رو در آورده بود طوری که کاملا میشد حسش کرد این فیلم و پایان تلخش میتونه درسی باشه برای انسان هایی که فقط دنیای خودشون رو میبینن..
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه