ندیمه ى جوانى ( فونتین ) در تعطیلات با «ماکسیم د وینتر» ( اولیویر ) صاحب قصر باشکوه ماندرلى آشنا میشود که همسر اولش، « ربکا »، را از دست داده است و با قبول پیشنهاد ازدواج او، بانوى تازه ى ماندرلى میشود؛ اما یاد و خاطره ى « ربکا » روى زندگیشان سایه انداخته است...
ندارد
خیلی کم
جوان فونتين خيلي خوب بود خداييش حاااال كردم
حالا نمیشد یه عکس از ربکا نشون میدادن ببینیم چه شکلیه اینقدر تعریف میکنن که جوان پیشش هیچه
امتیازم 7
سکانسی که اولین بار دختره و خانم دانورس با هم روبرو میشن درجه یکه
ربکا. [این،] اوّلین فیلم آمریکایی هیچکاک است (همه ی فیلم های قبلی هیچکاک در انگلیس هستند). این فیلم، جایزه بهترین فیلم را از آن تهیه کننده اش، سلزنیک (Selznick)، می کند. [بنابراین] هیچکاک از این بعد، با اوّلین فیلم، مُهر خودش را بر سینمای آمریکا می زند و تقریباً همه (فیلمسازان بعد از خودش) را تحت تأثیر قرار می دهد.\nقصه ی فیلم مالِ دافنه دوموریه (Daphne Du Maurier)، نویسنده سرشناس، است، اما هیچکاک، با اینکه به قصه وفادار است، آن را از یک قصه ی نیمه کارآگاهی تبدیل می کند به یک قصه ی ارواح. قصه ی ارواحی که آن را خیلی به فضای سرگیجه (و بر خی دیگر از فیلم های هیچکاک که در فضایی مشابه هستند) نزدیک می کند.\nفیلم با تصاویری از طبیعت آغاز می شود؛ از جنگلی بکر و سرسبز، اما کمی مخوف. دوربین هیچکاک هم به این مخوف بودن تأکید می کند و حرکات دوربین نیز بر آن می افزاید. موسیقی همراه با حرکت دوربین و با رنگ سیاه و سفیدی که کمی با مه توأم است، تصویر را مرموز تر و قصه ی ارواح تر می کند.\nفیلم، قصه ی زنی است که اسمش را به فیلم داده است: ربکا. ما در تمام طول فیلم، مرتّباً، این اسم را می شنویم و درباره ی این زن، مرتّباً، داده های جدّیدی به ما داده می شود، اما هرگز این زن را نمی بینیم. انگار که روحش، بعد از مرگ، بر همه چیز حاکم است: بر فضا، بر آدم ها، و حتی بر دختر جوانی که جایش را گرفته است. [به این ترتیب] وحشت از محیط های بسته جزء کار اساسی هیچکاک در ربکا می شود و تمام فیلم های آمریکایی که این تم (Theme) را دارند، در واقع، از ربکا گرفته اند.\nربکا، قصه یک زن ویکتوریایی است که هیچکاک ترسیم کرده است. زن اغواگر، هوس باز، و فاسدی که همسرش او را کشته است. آیا خودکشی کرده؟ آیا همسرش او را کشته است؟ آیا به خاطر بیماری سرطان، همسر را وادار به کشتن خودش کرده است؟ همه ی اینها، ظاهر معمایی، جنایی، [و] کارآگاهی فیلم است، اما آنچه که هیچکاک انجام می دهد بیش از این است که حالا این را در بحث خواهیم گفت.\nربکا از طریق متّحد شوم اش، یعنی پیشخدمت اش، خانم دانورس (Mrs. Danvers)، به روحی شبیه می شود که از گور برخاسته است و سلطه خودش را بر فضا و آدم ها اعمال می کند. روحی که بعد از اعمال این سلطه، باید به سراغ همسرش برود و او را هم نابود کند. انگار که او می خواهد همسر، به جرم قتلش، اعدام شود. (قتلی که نمی دانیم خواسته انجام گرفته است یا ناخواسته.) انگار که روح ربکا قصد انتقام دارد. (چیزی شبیه روح پدر هملت که بر پسرش ظاهر می شود و از او می خواهد که انتقامش را بگیرد) اینجا، انگار که خود روح، قدرت اعمال خواسته اش (انتقام) را دارد.\nاوّل فیلم، ماکسیم دووینتر (Maxim de Winter) [، که نقشش را] لارنس اولیویر (Laurence Olivier) [بازی می کند،] را می بینیم که در بلندی ایستاده و به پایین نگاه می کند و قدم بر می دارد. انگار که آب و موج های آب او را فرا می خوانند؛ گویا که قصد خودکشی دارد. انگار که این خودکشی، خواست این روح شوم است. دختری که به جای ربکا در فیلم می آید (و اسمش در تمام فیلم برده نمی شود [و] ما نمی دانیم که اسمش چیست) ماکسیم را صدا می زند و مانع این مرگ می شود. میزانسن به ما می گوید که این مرد قصد سقوط داشته است، اما خود مرد به روی خودش نمی آورد. و این، سبب آشنایی دووینتر و دختر [، با بازی جون فونتین (Joan Fontaine)،] می شود.\nبه نظر می رسد که در ابتدای فیلم ماکسیم؛ نه از روی اراده، بلکه اساساً از روی ناخودآگاه؛ دارد به خواست جنایتکارانه ی زن مرده اش جواب می دهد.\nعشق و نفرت یک گرایش سادومازوخیستی (Sadomasochistic) در رابطه بین ماکسیم و ربکا است. گناهکار- بی گناه همچنان تم اصلی فیلم (تم مورد علاقه ی هیچکاک) است.\nهیچکاک [این] قصه رئالیستی و کارآگاهی را با اشارات متافیزیکی (Metaphysical) و نوستالژیایی (Nostalgic) برای حضور روح، به یک فیلم ارواح تبدیل می کند. رمانتیسیزم (Romanticism) را از اثر زائل می کند و [آن را] به یک قصه ی مخوف می کشد.\nفیلم با نریشن (Narration) ای از زن جوان (که اسمش را نمی دانیم) شروع می شود. او خواب می بیند. خواب قصر مخوف مندرلی (Manderley) که بعداً قرار است با شوهرش در آنجا زندگی کند. و دوربین وارد محوطه می شود تا به قصر سیاه و مخوفی که محکم ایستاده است برسد. به نظر من، این خواب دیدن (با حرکات دوربین و قصر مندرلی که در تَهِ زمینه قرار گرفته است)، از نظر سینمایی، به شدّتقوی تر از شروع همشهری کین است و فکر می کنم که همشهری کین هم به این [فیلم] نظر داشته است.\nبه نظر می رسد که پس از پایان قضیه و پایان گرفتاری، مرد احساس آرامش می کند، هرچند که خودش را گناهکار می داند (آرامش- گناه).\nشاید بشود فیلم را، از نظر روانشناسی، فیلمی درباره ی عقده ادیپ (Oedipus Complex) نام برد. عقده ادیپی که [در آن] دختر جوان، ماکسیم را به جای پدری می گیرد که آمده است تا او را (از دست زن سلطه گری که در آغاز می بینیم که دختر جوان ندیمه ی اوست) نجات دهد. دختر جوان می خواهد که ماکسیم دووینتر را به جای آن زن قرار دهد. [این،] نوعی عقده ادیپ است و هیچکاک این را، به دقت، ترسیم می کند. شخصیت دووینتر، شخصیت پدرگونه ای است که می تواند نقش پدر را برای او بازی کند. مادر غایب است، اما به جای مادر غایب، آن زن مسن را می بینیم که مرتباً کنترل می کند و سلطه اش را بر زن جوان (که همسر ماکسیم می شود) اعمال می کند.\nاسم ماکسیم دووینتر (لارنس اولیویر) جالب است. Maxim (ماکسیم) یعنی حداکثر، یعنی جلال و شکوه. [اما] دووینتر (قسمت دوم اسم). Winter (وینتر) یعنی زمستان. این اسم به معنی آن است که دوران جوانی و دوران جلال و شکوه بورژوازیِ (Bourgeoisie) این آدم به پایان رسیده است. ماکسیم دووینتر: دو قسمت اسم، یکدیگر را نقض می کنند و این، اسم شخصیت اوّل مرد فیلم است.\nبرویم به سراغ صحنه ی بعد از ازدواج (که با عجله و به شدّت ساده برگزار می شود): شوهر گل می خرد و آن دو سوار ماشین می شوند. از اینجا به بعد را دقت کنیم و ببینیم که هیچکاک چگونه رفتار می کند.\nماشین راه می افتد و وارد یک محوطه زیبای نمیه جنگلی می شود. دختر مشوش است و هرچه جلوتر می رویم، تشویش دختر به وحشت تبدیل می شود. [وحشت و] ترس از اینکه کجا دارد می رود. [قبلاً] راجع به قصر و آدم هایش و نیز راجع به زن مرده ی شوهرش [چیزهایی] شنیده است.\nبه سرعت، باران می گیرد؛ بارانی که آنها را خیس می کند. باران تندی که در این فیلم (مثل فیلم Psycho اِ هیچکاک) بر خلاف رسم موجود (که باران نعمت است و پاک کننده) بسیار شوم است. باران، در واقع، شخصیت را به قصری می برد که در آنجا هر بلایی ممکن است بر سرش بیاید. (این، در فیلم روح (Psycho) هم هست: باران، دختر را نزد بیتس (Bates) می برد.) اینجا هم باران شخصیت ها را هدایت می کند و مقدمه ی ورود به آن قصر مخوف است. قصری که ویکتوریایی، مخوف، و مرموز است.\nاین دو خیس شده اند. خیس شدن در چهره و شمایل مرد، چندان دیده نمی شود، اما در زن کاملاً مشهود است. این زن تازه عروس، یک زن خیس شده ی غیر مرتب جلوه می کند. خدمتکاران (که تعدادشان بیش از ده- دوازده نفر است) بسیار بورژوا مأب، مرتب، تمیز، و آراسته ایستاده اند و در یک تصویر Medium Shot، شخصیت شوم اصلی وارد کادر می شود. این نگاه هیچکاک به قضیه و به خانم دانورس است. زنی که در تمام فیلم حاضر است. انگار که متحد، دستیار و، [به] نوعی، جانشین ربکا است و می خواهد که انتقام ربکا (از زنی که جای او را گرفته است و از شوهر سابق ربکا) گرفته شود.\nمعرفی دانورس، با آن چهره ی مخوفش، و Cut به چهره ی جون فونتینِ معصوم، وحشت زده و خیس، کاملاً معرفی و شخصیت پردازی روشنی در آن فضا است. هم فضا، به سرعت، ساخته می شود و هم شخصیت این دو نفر [در ارتباط] با یکدیگر. از همان لحظه، تسلط و حاکمیت دانورس بر فضا را می بینیم.\nبه صحنه آخر فیلم توجه کنیم! زن جوان در کنار شومینه به خواب رفته است. تصویر درشت خانم دانورس را می بینیم که به شدّت مرموز و آماده ی جنایت است. ماشین شوهر می رسد و ما از دور، آرام، شاهد آتش گرفتن قصر هستیم (آتش به آسمان رفته است و قصر در آتش می سوزد). آدم ها در جلوی قصر در رفت و آمد هستند. دووینتر و دوستش [از ماشین] بیرون می آیند و مسأله ی او اصلاً سوختن قصر نیست؛ مسأله ی او زن جوانش است. زن جوان که دارد با سگ می دود. زن و مرد یکدیگر را پیدا می کنند و در کنار آتش به هم می رسند. قصر سوخته است و احتمالاً خاطره ی ربکا هم همینطور، چون قصر جای آن خاطره و آن ارواح بوده است. خانم دانورس، همدست و شریک ربکا، در قصر [و] در میان شعله های آتش است و صحنه فوق العاده است: دووینتر و همسرش شاهد قضیه اند.\nاین، نگاه هیچکاک است به قصه ی دافنه دوموریه که کاملاً هیچکاکی شده است.\nمسعود فراستی
بنظرم این فیلم و dial m for murder کارهای فاخر هیچکاک بودن اما بقیه رو دوست نداشتم\n#نظر_شخصی\n
سپاس آقای هیچکاک
زمان فيلم 2:10 دقيقه\n*يک شاهکار در ژانر درام-معمایی/عالی\n*با اینکه فیلم برای 76 سال پیشه اما اصلا خسته کننده نبود\nامتياز 9 (هر فيلمو نسبت به ژانر خودش امتياز ميدم)
ye shahkar dg az Hitchcock film khubi bud
عالی \nواقعا چی میشه گفت به آثار استاد بزرگ آلفرد هیچکاک
زیبا بود ...اما من نمیفهمم چجوری یکی میتونه اینجوری بی دست و پا و خجالتی و دست و پا چلفتی باشه !
شاهکار بود ... حتما ببینید
شاهکار به معنای واقعی کلمه ... اصلا کدام فیلم استاد شاهکار نیست ...
بسیار دیدنی، فضا سازی و شخصیت پردازی عالی
خواهش میکنم فیلمای joan fontaine رو زیاد بذارید\nواقعا ممنون میشم
این فیلم براساس همون رمان معروف ربکاست؟ آیا؟
روایت داستان خیلی زیباست و تقریبا تا آخر خوب پیش میره ولی پایان خیلی جالبی نداره متاسفانه ... نظر شخصی
یه مطلب در مورد این فیلم خوندم گفتم شما هم در جریان باشید...ببنید هیچکاک چجوری ادمیه :\nاز آنجایی که لارنس اولیویر نتوانست نقش خانم دوینتر را برای دوست دخترش بگیرد با جوآن فونتاین خیلی بد رفتار می کرد و همین باعث سر خوردگی جوآن شد. اما کار به همین ختم نشد و هنگامی که هیچکاک این قضیه را فهمید از همه ی عوامل فیلم خواست تا جوآن را سرزنش کنند که نقش را از ویوین لی دزدیده تا وی سر خورده و خجالتی شود و از همه بترس، درست همان چیزی که هیچکاک از کاراکتر وی می خواست!!!!!
کتابش که فوق العاده س،ربکایی که فوت کرده نقش اصلی رو داره تو کتاب.
فیلم خوبی بود و جوان فونتین هم عالی بود.
جوان فونتین (خانم دوینتر) در اوایل فیلم درمورد پدر خودش که نقاش بوده دیالوگی میگه که در واقع وصف کاملی از آثار هیچکاک هست. این دیالوگ رو به مضمون نقل میکنم: پدرم نقاش بود و همیشه درخت میکشید، در واقع همیشه یک درخت خاص رو میکشید، چون اعتقاد داشت که آدم وقتی یه چیز بی نقص یا مکان دقیق کسی رو پیدا میکنه، دیگه نباید ولش کنه.\n\nهیچکاک هم مکان دقیق عناصر فیلمهاش رو پیدا و در اکثر آثارش استفاده کرده و در نهایت به کمال رسونده. سایکو، طناب، شمال از شمال غرب، سرگیجه، ربکا و .... همگی از یک پیکره و زبان استفاده میکنند. پیکره ای که برای من (مخاطب عام) دلچسب و منطقیه و برای اهل فن یه کلاس درس.
اثر کاملا متوسط از کارگردانی بزرگ..\nهیچکاک بازی رو به رمان باخته ولی فضاسازی عالی از قصر و شخصیت پردازی بدمن فیلم-دانورس- از نقاط قوتشه..اورسن ولز تو همشهری کین از شروع این فیلم الهام گرفته..\n
شاهکار.بینظیر.جوان فونتین عالی تر از همه.استاد هیچکاک یک عاشقانه ی به یاد ماندنی را آفریدند
عجب فیلمی بود
با در نظر داشتن زمان ساختش فیلم زیبایی هست.
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه