سال 1830. در نمايش « دكتر كاليگارى » ( كراوس )، خوابگردى به نام « سزار » ( فايت ) پيشگويى مىكند. از جمله در شبى كه « آلن » ( تواردوسكى )، « فرانسيس » ( فهئر ) و « جين » ( داگوفر ) ( دو دانشجو و دخترى كه هر دو دست مىدارند ) به ديدن نمايش آمدهاند، طالع « آلن » را مىبيند و پيشبينى مىكند كه او خيلى زود خواهد مرد...
این فیلم مهم که به راستی از فیلم های تاثیرگذار تاریخ سینماست، هم از نظر هنری و هم از نظر شخصیت پردازی و داستان قابل توجه است. از آنجا که در مطب دکتر کالیگاری، بسیاری از مفاهیم اصولی ژانر وحشت تعریف شدند و علاوه بر آن این فیلم، به ویژه از نظر زاویه های دوربین و شیوه نورپردازی، الهام بخش بسیاری از کارگردانان فیلم های نوآر بوده است، با مطالعه آن می توان به شناخت بهتری از فیلم هایی که بعدا تحت تاثیر آن ساخته شدند، رسید. یکی از ویژگیهای فیلم، تعهد کامل به اصول اکسپرسیونیسم، هم از نظر کاربرد نور و سایه در فیلمبرداری و هم از نظر طراحی صحنه و گریم است که می توان به این موارد بهره گیری از داستانی گوتیک را نیز افزود. در اینجا با اثری مواجهیم که کارگردان آن به شکلی کاملا آگاهانه، شیوه هنری خاص خود را نمایش می دهد و به راستی در مطب دکتر کالیگاری، چه زیبا جزئیات بصری بیش از واژه ها در مورد موضوع مورد نظر می گویند. فیلم، همچون تابلویی نقاشی شده با استفاده از قابلیت های بصری خاص خود، در کنار داستان و شخصیت پردازی، توجه بیننده را به خود جلب می کند. در مطب دکتر کالیگاری، اکسپرسیونیسم با استفاده از اشکال و خطوط و زوایای غیرعادی، احساس هنرمندان سازنده اش را بیان می کند و به آن شکلی فیزیکی می دهد. وینه با تولید یک فضای ذهنی خاص کاری می کند که در آن فضا، وحشت و ترسی غیر ممکن، ممکن شود. همه جزئیات میزانسن، از عدم تعادل حکایت دارند؛ زاویه های تند، خطوط مورب، اضلاع نامساوی و لبه های نوک تیز و نامنظم. در این فیلم، خانه ها شکلی غیرعادی و مرموز دارند، درها به شکلی نامتعارف باز می شوند و ظاهر آنها طوری است که به نظر می رسد اگر باز شوند، شما را به درون خود کشیده و در تله گرفتار می کنند. پنجره ها اضلاع نامنظم و ساختمان ها شکلی نامتقارن دارند. این آشفتگی ها، در واقع نشان دهنده ذهن آشفته و نامنظم شخصیت داستان است که البته دلیل آن (روانی بودن این شخصیت) را هم بعدا متوجه می شویم. در دنیایی که یک دیوانه کنترل آن را در دست دارد، حتی سایه ها نیز ظاهری ترسناک دارند. سایه ها حرکت نمی کنند و روی صحنه و در جهتی ظاهرا مخالف با حالت طبیعی، نقاشی شده اند. لبه های نوک تیز را نیز در سراسر فیلم شاهدیم. چه در کوههای عجیب و غریب و زیگزاگ مانند و چه در برگ ها و چمن های نوک تیز. همه این ها سبب می شود که محیط و فضا در فیلم به شکل دشتی از تیغ به نظر برسد که در واقع نشان دهنده عدم آرامش و امنیت شخصیت ها در محیط پیرامون می باشد. گذرگاهها و ساختمان ها نیز ظاهری پیچ در پیچ دارند. در واقع، خیابانها و ساختمان ها شکلی دوبعدی و نقاشی شده دارند و این به آن معنی است که افراد که طبیعتا سه بعدی هستند، در پس زمینه و دنیایی دوبعدی قرار دارند. تنها فردی که ظاهرا دوبعدی به نظر می رسد، خوابگرد یا همان سزار با بازی کنراد فایت است که با آن قامت بلند و لاغر و لباس تیره اش گویی مانند سایه های نقاشی شده بر روی صحنه بخشی از فضاست. این شیوه آشنایی زدایی با فضاهای واقع گرایانه و کاربرد زاویه های نامتعارف، وضعیت ذهنی دیوانگان یا به بیان دیگر، افرادی که با واقعیت زاویه دارند، را به بیننده نشان می دهد. فیلمبرداری طوری انجام شده است که فیلم مثل خوابی روشن به نظر می رسد. بعضی شخصیت ها و اشیاء برجسته تر هستند و بعضی به حاشیه رانده شده اند. این شیوه فیلمبرداری به ایجاد حسی خاص در بیننده کمک می کند که شاید همین دکور عجیب و غریب، دنیای واقعی است. (و چه بسا چیزی که توهم یک انسان روانی است، زندگی ما باشد!!) در مورد داستان فیلم نیز باید گفت که یکی از اولین نمونه های غافلگیری در پایان را در این فیلم می بینیم. با داستانی تعلیق آور مواجهیم که در آن به شخصیت های مختلفی مظنون می شویم. معمایی برای ما شکل می گیرد و آن این است: چه کسی آلن را کشت؟ ابتدا به فرانسیس مشکوک می شویم. آیا او بود که آلن را کشت تا جین را مال خود کند؟ ولی بعدا مشخص می شود که این گونه نبوده و احتمالات دیگری شکل می گیرد... البته فیلم علاوه بر پاسخ به این سوال که چه کسی این قتل را انجام داد، به این نکته که چرا این قتل انجام شد، نیز پاسخ می دهد. هر چند، بعضی از بینندگان، عقیده دارند که پس از برملا شدن دیوانه بودن فرانسیس، در صحنه پایانی فیلم با نگاه معنی دار دکتر روانپزشک دوباره همه چیز زیر سوال رفته است و در نتیجه باید پایانی باز برای فیلم در نظر گرفت. (به عقیده این عده، واقعا داستانی که فرانسیس تعریف کرد، تا چه حد اعتبار دارد؟ آیا کاملا بی اعتبار است؟ پس آن نگاه خاص دکتر چیست؟) در داستانی که موضوع اصلی آن توهم و ظواهر فریب دهنده و گمراه کننده است، نکاتی ممکن است گمراه کننده باشند و نکاتی که شاید به آنها توجه چندانی نکنیم، مهم باشند، مثل ظاهر خون آشا
نسبت به دوران خودش فیلمی بوده.
یکی از برترین فیلم های اکسپرسیونیستی که میتوان انرا پایه گذار این سبک نیز قلمداد کرد. اغلب، برای مثال زدن از مکتب اکسپرسیونیست، فیلم مطب دکتر کالیگاری را به زبان می اورند. دوربینی که اغلب حالب سابجکتیو دارد، صحنه های تند و زاویه دار و فانتزی، و اینکه در پایان میفهمیم همه ی اینها در ذهن سزار میگذرد، از مهمترین نشانه های اکسپرسیونیست است. از جالبترین نکاتی که بعد از دیدن فیلم به ذهنم رسید، این بود که، کارگردان قصد داشت خفقان دوران هیتلر را به نمایش بگذارد. و در اخر فیلم، نماد هیتلر، دکتر کالیگاری به ادم خوب داستان تبدیل شد. کارگردان با اینکار سعی داشت به ما نشان دهد که خفقان در المان به حدی است که اینکار ضروری است و باید هیتلر را ادم خوب داستان نشان میداد.
سینمای اکسپرسیونیسم تاثیری ژرفی بر هالیوود گذاشت و می توان به جرات گفت مانند حوزه فلسفه، علوم پایه و دانش های مهندسی، مهاجرت های آلمان ها پس از شروع جنگ جهانی دوم به آمریکا سینمای آنجا را نیز تحت تاثیر قرار داد
مشهورترین فیلم سینمای اکسپرسیونیستی... افسانه های زیادی درباره چگونه ساختن این فیلم بافته شده. مثلن اینکه اریش پومر تهیه کننده فیلم، پیچ آخر فیلم رو به طرح اولیه فیلمنامه ی مایرو یانویتس اضافه میکنه تا تماشاگر در کابوس واقعیت غرق نشه!... در هر صورت فیلم اوضاع و احوال آلمان پس از جنگ جهانی اول رو نشون میده. کالیگاری تبلور قلدری مثل قیصره... فیلم حتی میتونه پیش بینی ای بر ظهور نازیسم در سالهای بعد باشه. گرچه نازی ها این فیلم رو یکی از آثار منحط هنری معرفی کردند...
این فیلم یکی از تاثیرگذارترین آثار سینمای اکسپرسیونیسم آلمان است و از برجسته‌ترین فیلم‌های ترسناک اولیه به شمار می‌رود، بگونه‌ای که راجر ایبرت (Roger Ebert) آن را «اولین فیلم واقعاً ترسناک» می‌داند. همچنین به عنوان نمونه شاخصی از پایان مبهم و دوگانه در سینما شناخته می‌شود
molavibrothers عزیز,در مورد سینما و مکاتب آن روایات همه یکی است و تفاوت در بحث اولین بودن تنها بدلیل تفاوت درک نشانه شناسی و تفاوت بستر روش شناسی هرمونتیک آن اثر است.اصولا دانش ما از هر چیز ناشی از مفاهیمی است که بر آن اطلاق میشود و در مورد هنری مثل فیلمسازی کل شناخت ما ساخت گراست یعنی توان شناسی ما از سبک فیلم محدود به دانش ما از قواعد آن سبک است و چون قواعد سبک هر هنری برخلاف ماهیت خود هنر تنها از دانش نهادی بهره می جوید پس شناسایی سبک یک اثر تنها بر اساس قواعد اطلاق شده به آن شکل میگیرد نه ماهیت آن اثر; اینکه بگوییم یک اثر بدلیل اینکه خالقش نمی دانسته آن,در چه سبک یا ژانری قرار می گیرد نمی تواند در آن سبک و زیر مجموعه آن سبک قرار گیرد خطاست کماآنکه اصولا ابتدا اثر شکل میگیرد بعد مفاهیم به آن اطلاق می شود!بخصوص در بحث اولین ها.اصلا فیلمسازی که می داند اثری که در دست ساخت دارد مربوط به قواعد چه ژانری است آن فیلمساز دیگر اثری بدیع و نو تولید نکرده که اولین باشد,در حقیقت ممکن است او فقط از چیزی که همه می دانند وجود دارد زودتر بهره جسته و شروع به اقتباس و آفرینش اثری کرده که همه میدانند در ژانری قرار میگیرد که قبلا حداقل یک نمونه از آن وجود داشته.این مطلب بخصوص در زمینه آثار لوئیس بونوئل صدق می کند که به هیچ وجه اثر بزرگ و معروف بونوئل سگ آندولسیاولین اثر سورئال سینما نیست در حقیقت دست کم چهار یا پنج فیلم شاخص با مولفه های سورئالیستی(انتراکت_1924 و روح مولن‌روژ_1925 از رنه کلر,صدف و مرد روحانی_1928 ژرمن دلاک و ستاره دریایی_1928از امانوئل رادینسکی) قبل از این اثر ساخته شده بودند پس نمیتوان گفت این اثر اولین(یا حتی آوانگارد) است.در حقیقت فیلم رنه کلر در همان سالی انتشار یافته که آندره برتون بیانیه ی اول جنبش سورئالیستی را منتشر می کند پس در تاویل انتراکت به عنوان اولین اثر سورئال شک نکنید اما خب اینکه اثر بونوئل اینقدر سرو صدا کرد و معروف شد بخاطر حمایت خود برتون از اثر و کارگردانان فیلم بوده و لاغیر.در ضمن سورئالیسم به شدت انتزاعی تر ازاکسپرسیونیسم می باشد و مثال مناسبی برای نشان دادن تفاوت شروع مکاتب نیست(بدلیل تفسیر و برداشت های گوناگون تر نسبت به اکسپرسیونیست).اما از لحاظ دسته بندی کلی هر سبک هم,ما با دو دسته سبک گونه ای و مقطعی سر و کار داریم.اکسپرسیونیسم آلمان کاملا محدود می شود به یک دوره ی 15 ساله,در واقع سبک اکسپرسیونیسم آلمانی در طبقه بندی کلی سبک های مقطعی جای می گیرد.اما خود سبک اکسپرسیونیسمی که سبکی گونه ای است را می توان در سالهای قبل و بعد هم جستجو کرد.(مثل همان فیلم شعبده باز یا فیلمقاضی(1963) یا حتی فیلم سال گذشته در مارین باد).با احترام به فرمایشات شما,من هم اولین اثر اکسپسیونیسم آلمان را دانشجوی پراگی استلان ری معرفی کردم به سال 1913 اما با توجه به تمام خصوصیات ژانر اکسپرسیونیسم می توان مشخصه های کافی را برای انتخاب شعبده باز به عنوان اولین اثر اکسپرسیونیسم و ژرژملیس را به عنوان اولین کارگردان اکسپسیونیسم بر شمرد.
در واقع مطب دکتر کالیگاری را میتوان شروع مکتب اکسپرسیونیست در سینما قلمداد کرد و اوج این هنر در فیلم متروپولیس که هفت سال بعد توسط فریتس لانگ کارگردانی شد را میتوان مشاهده کرد
بهترین نمونه از آثار اکسپرسیونیست آلمان در دهۀ 20
دیدگاه کاربران
ارسال دیدگاه