گریس به دلیل یک اشتباه در مکانی که رویاها در آن شکل میگیرند، مدام خواب مردی به نام مایکل را میبیند. اما وقتی این دو در واقعیت همدیگر را ملاقات میکنند، مایکل او را نمیشناسد.
وزلی، پسر خوانده مدی، آرزو دارد که کریسمس با برادرش کدی، که به خانواده دیگری به فرزندخواندگی گرفته شده است، ملاقات کند. اما پدر کدی، پل، که همسرش را از دست داده است، هنوز آماده صحبت در این مورد با پسرش نیست...
آرزوی کریسمس به شکلی غیرمنتظره محقق می شود و یک بیوه جوان باید برای تعطیلات به خانه قدیمی خود بازگردد...