آمریگو، پسربچهای هفت ساله، در سال 1946 به دلیل فقر شدید خانوادهاش، ناپل را به مقصد شمال ایتالیا ترک میکند تا در آنجا زندگی بهتری داشته باشد. این سفر بخشی از یک برنامه دولتی برای کمک به کودکان فقیر بوده است.
وقایع الساندرو و آنا را دنبال می کند که به سختی بیش از 18 سال دارند، در طول یک سفر Interrail در اسپانیا با یکدیگر آشنا می شوند. در طول سالها، آنها با یک رابطه متنی شدید به هم مرتبط بودند، بدون اینکه هرگز شهامت دیدار یکدیگر را پیدا کنند. بیست سال پس از اولین ملاقات و اکنون بزرگسالان، آنها خود را در بولونیا می بینند. احساسات آنها باید با تداخل واقعیت پیچیدهتری نسبت به واقعیتی که فقط از طریق کلمات ایجاد کردهاند در تضاد باشد.
نامه دختری از کوزوو که به پدر گمشده اش تقدیم شده بود، در سازمان ملل خوانده شد که در آن او به طور علنی به زندگی دشوار صرب ها، به ویژه کودکان صرب در مناطق تحت محاصره می پردازد...