داستان این مینی سریال 4 ساعته از این قرار است که مدتها پیش از آنکه کریس انجل بدنیا بیاید، مَردی پا به جهان گذاشت که سطح شعبده بازی را به مرحله ای بالاتر برد. اریک ویس مهاجر مجارستانی بعدها تحت تاثیر هری کلار(شعبدهباز معروف آمریکایی) و جان ایگن رابرت هودینی (شعبدهباز فرانسوی) اسم هری هودینی را برای خود برگزید و برخی از بزرگترین تردستیهای جهان را بنمایش گذاشت. وی در 9 سالگی اولین شعبده بازی خود را انجام داد. ابتدا تنها به ورق بازی کفایت میکرد تا جاییکه به وی لقب شاه بازی با ورق داده شد اما او به همین سطح اکتفا نکرد و شیوه فرار با دستان بسته را اجرا کرد. روشی که در آن هری در غل و زنجیر اسیر میشد و در طی زمان معینی باید خود را رها میکرد. ایده ای که بعدها پیشرفته تر شد و در نهایت هودینی با دستان بسته در آب فرو میرفت تا خود را آزاد کند. شاید این شعبده بازیها امروزه چیزی عادی بنظر بیاید اما آن زمان همگان شگفت زده شده بودند. همین کارها بود که وی را به ریاست انجمن شعبده بازی آمریکا، گرانقیمت ترین شعبده باز عصر خود، سلطان دستبند آهنین و پدر شعبده بازی معروف کرد
با زیرنویس چسبیده
داستان فیلم، داستان فرد اول سازمان بریتانیا به نام «کنترل» ( جان هرت ) است که با یک اسم رمز به نام «سیرک» شناخته می شود. او یکی از جاسوسان ماهرش به نام «جیم پردیوکس» ( مارک استرانگ ) را برای ماموریتی می فرستد. جیم مامور است تا ژنرالی مجارستانی که به نظر عنصری تهدید کننده است را تفتیش کند. اما او توسط نیرو های شوروی دستگیر و زخمی می شود، از طرفی کنترل هم به همراه دستیارش «جورج اسمایلی» ( گری الدمن ) می خواهند اوضاع را مرتب کنند که در اقدامی تعجب برانگیز توسط سازمان های جهانی باز نشسته می شوند...
هنگامی که در یک شهر کوچک تمام افراد آن مرده اند و تبدیل به خون خوار و موجوداتی خطرناک شده اند گروه کوچکی از مردم که در این میان زنده باقی مانده اند در تلاش هستند تا خود را از این مهلکه نجات دهند...
یک روزنامه نگار گروهی مخفی را که می توانند مردگان را به زندگی بازگرداند را کشف کرده و به آرامی در دنیای آنها غرق می شود...
در همین حال که جنگ جهانی دوم شدت میگیرد، تبهکاران سعی میکنند از هرج و مرج به نفع خود استفاده کنند. اما در شهر هستینگز به لطف کارآگاه "کریستوفر فویل" آنها شانس زیادی ندارد. او به مبارزه با بازار سیاه، سوداگری و قتل می پردازد و از طرفی دیگر پسرش "اندرو" که خلبان نیروی هوایی سلطنتی است با دشمن در میدان نبرد میجنگد...
"لیلی برت" که در اوج موفقیت اجتماعی خود قرار دارد متوجه می شود توجه و حسادتی که زیبایی و جذابیتش به دنبال دارد بسیار خطرناک است. او که بین قلب و عقل خود گرفتار شده است به نظر می رسد در موقعیتهای سخت تصمیمات درستی می گیرد. او در جستجوی همسری ثروتمند بوده و شانس بدست آوردن مردی که همیشه دوست داشته را از دست می دهد...
جنگ جهانى دوم. »چارلى مديسن« (گارنر)، ناخدا سوم امريكايى كه در انگلستان زندگى آرامى را مىگذارند، با بيوهى انگليسى جوانى به نام »اميلى« (اندروز) آشنا مىشود و با او قرار ازدواج مىگذارد. اما او را به مأموريت خطرناكى مىفرستند به اين اميد كه نخستين فردى كه در اوماهاى نورماندى كشته مىشود يك »سرباز« نيروى دريايى باشد...
انگلستان، قرن دوازدهم. «هنري دوم» (اوتول) دوستي نزديکي با مشاور ساکسوني خود، «توماس بکت» (برتن) دارد. پس از چندي «بکت» به مقام صدراعظمي مي رسد و به مقام اسقف کنتربري منصوب مي شود. اما آرام آرام اختلافات ميان دو دوست بالا مي گيرد و «هنري» دستور قتل «بکت» را صادر مي کند...