اومای سالها ظلم و ستم شوهرشو (آفّان) به خاطر بچه هاش تحمل کرده ولی وقتی میفهمد شوهرش با زن دیگه ای رابطه داشته و اون زن باردار شده دیگه صبرش لبریز میشود و بچه هاشو برمیدارد و خونه رو ترک میکند. اومای به خونه خواهرش سونای که سالهاست از دستش دلخوره و به زادگاهش یعنی روستای اسکی تپه پناه میبرد. دو خواهر دست به دست هم داده و کدورت ها رو کنار میگذارند و تصمیم میگیرند با راه اندازی مغازه لبنیاتی که از خانوادشون به یادگار مونده به زندگیشون سر و سامون بدهند ولی سرنوشت جور دیگه ای رقم میخورد. یک مرد سابقه دار به نام کورشاد اروعلو که هم فراری است هم زخمی سر راهشون قرار میگیرد. اومای و سونای اولش خیلی از کورشاد میترسن ولی کورشاد به بهای جونش از اومای و بچه هاش در برابر آفّان محافظت میکند و در راه اندازی مغازه به دو خواهر کمک میکند. این دو خواهر برای بار دیگر بر سر دو راهی قرار میگیرند چون هر کسی رازهایی از گذشته دارد ولی غافل از اینکه گذر زمان هر رازی رو فاش میکنه.
“حکایت ما” قصه ی زندگی یه دختر به اسم فیلیزه که تو یکی از محله های پایین شهر با خونوادش زندگی میکنه و یه جورایی انگار نقش مادر خونواده رو داره و از وقتی مادرشون ولشون کرده و رفته از خواهر و برادراش مراقبت میکنه. با اینکه پدرش یه دائم الخمره و همیشه مسته بدون این که از زندگیش خسته شه به خونوادش رسیدگی میکنه. یهو یه پسر خوشتیپ به اسم باریش وارد زندگی فیلیز میشه.