یامان سالها پس از ربوده شدن در کودکی از خانوادهای مستقر و راهیابی به زندگی در خیابان، وقتی بالاخره به خانه بازمیگردد باید خودش را بازسازی کند.
ماجرای این که چگونه چشمان محله، وکیل دوغان، و همسایه زیبایش، ملیکه، از 5 سالگی نتوانسته اند به هم بپیوندند... گاهی برای بدست آوردن این دو طرف عشق و علاقه زیاد کافی نیست. با هم، اما جدایی "کیسمت" نیست.
توبچگی با دنیای جنایتکار خودش غریبه نیست.. هرکی تو این دنیا باشه برای مخالفت با بی عدالتی قسم میخوره.. با بزرگ شدن و ثروتمند شدن، خودش منبع این بی عدالتی میشه.. از دوست داشتن دوری نمیکنه… دوست داشته شدن رو هم خیلی دوست داره… دوست داره تو چشم همه زنای زندگیش باشه:مامانش،همسرش،دخترش و دوست دخترش… خانوادشو خیلی عزیز میشمره… برای اونا مثل یه پدر فداکاره… یه دوست وفادار… یه برادر… یه رئیس عادل و بخشنده.. ولی برای زنده موندن مجادله میکنه،چون دولت برا رسیدن به خواسته های خود این آدمو مخالف خود میبینه