داستان سه همخونه و هم اتاقی؛ « ایدین - خون آشام » ، « جاش - گرگنما » ، و « سالی - روح » رو روایت میکنه که میخوان با مشکلات خود، و با نفرین و یا تقدیری که دچارشون شدن مبارزه کنن و یک انسان معمولی بشن. درهمین زمان؛ رئیس انجمن خون آشام ها شخصی به نام "مادر" که در دو سه قرن پیش حضور داشت، دوباره به شهر برمیگرده و میخواد کنترل شهر رو به دست بگیره. در همون قرون های پیش؛ دختر "مادر" که اسمش "سورن" هست علاقه شدیدی به "ایدین" داره که دوباره بعد از گذشت قرن ها این علاقه شعله ور میشه و یکی از شخصیت های اون قرن؛ که "سورن" با اون فرد به شوهرش؛ یعنی "ایدین" خیانت کرد کسی نیست به اسم "هنری" ... که این شخصیت دوباره به سریال برمیگرده. اوج داستان رو زمانی میشه دونست که سه شخصیت اصلی سریال، به عنوان راوی در بعضی از قسمت ها صحبت میکنن و میلشون به سمت خوبی و بدی رو بازگو میکنن. و همینطور برای مبارزه با اون میل درونیشون حاضرن همه کاری بکنن. و بیشتر اوقات مثل همه ی ما؛ میل بدی و اون غریزه پیروز از میدون بیرون میاد. که هیجان اصلی سریال به همینجا برمیگرده که نمیشه حدس زد چه اتفاقی قراره بیافته.
با زیرنویس چسبیده
ویکتور اخیرا وارد مونترال شده است و تلاش می کند تا با اسپنسر ویلچیرنشین و لوئیس دوست شود، اما همه در ترس و وحشت یک قاتل سریالی به سر می برند و...
"لئون برونشتاین" یک دانش آموز سطح متوسط از دبیرستان غرب مونترال است که فقط بخاطر یک چیز، هیچ کدام از نظریه هایش درباهی قرن 20 یا ارتش سرخ عملی نمی شود و...
با زیرنویس چسبیده
«پروفسور آليور ليندن بروك» ( ميسن ) زمينشناسى اهل ادينبرو است كه همراه با شاگردش، «الك مك يوئين» ( بون ) به ايسلند سفر مىكنند تا از راه دهانهى يك كوه آتشفشان به مركز زمين بروند. آن جا، با «كارلا» ( دال ) ملاقات مىكنند كه شوهرش قبلا در چنين سفرى كشته شده است...
دو برادر به دنبال پدر گمشده شان هستند، مردی که آنها را بزرگ کرده و به آن دو آموزش داده که چگونه در مقابل نیروهای ماورای طبیعی بجنگند...