کریستوفر مردی دانمارکی با خوشحالی با همسر خود ماریا در استکهلم زندگی می کند.وقتی پدرش از دنیا می رود،مادرش اصرار می کند که او کنترل تجارت خانوادگی که در آستانه ورشکستگی قرار دارد را بدست بگیرد.او در انتخاب بین زندگی خود و احساس مسئولیتش نسبت به خانواده و گذشته اش گرفتار می شود و...
دو پسر بچه به نامهای “چاک” و “فلای” به کنار دریا میروند و خواهر کوچک چاک “استلا” را نیز با خود به آنجا میبرند. آنها به شکلی تصادفی سر از آزمایشگاه یک دانشمند حواسپرت درمیآورند. استلا از معجونی که دانشمند ساخته مینوشد و تبدیل به یک ستارۀ دریایی میشود. فلای و چاک نیز برای اینکه به دنبال او بروند از معجون مینوشند. دانشمند به آنها میگوید که اگر ظرف 48 ساعت از معجون پادزهر ننوشند برای همیشه ماهی باقی میمانند…