فرودگاه لوکزامبورگ. اواخر شب. دختر 16 ساله محجبه ایرانی از ترس بردن چمدان قرمزش روی فرش اتوماتیک می ترسد. او به عقب راندن لحظه ای برای عبور از دروازه ورود ادامه می دهد و به نظر می رسد بیشتر و بیشتر وحشت زده است.
"رجینا لمبرت" به همراه همسرش در پاریس زندگی می کند. او از تعطیلاتی کوتاه مدت با خانه بازمی گردد و تصمیم دارد از همسر خود جدا شود اما با رسیدن به آپارتمانشان متوجه می شود که همسرش به قتل رسیده و همه پولهایشان گم شده است. او با مردی اسرارآمیز برخورد می کند که ادعا می کند پول برای اوست و "رجینا" آنها را مخفی کرده...