داستان در مورد روزهای معمولی از زندگی مادر و دختری در یک شهر کوچک اطراف نیویورک است. ماجرای شاد بودنها و غمگین شدنها، نیازها و تلاشها، موفق شدنها و گاهی هم شکست خوردنها. مادر ۳۲ ساله است و دختری ۱۶ ساله دارد. کابوس او در زندگی این است که دخترش اشتباهات او را تکرار کند و تمامی توان خود را در جلوگیری از این موضوع می کند....
دختری که از نظر روانی دارای مشکلاتی است پس از نقل مکان کردن به یک آپارتمان جدید و رفتن به کالج قابلیتهای خود را به عنوان یک خواهر نمونه نشان می دهد...
یک نوجوان تلاش می کند از افرادی که به خواهر ناتوانش تجاوز کرده و بهترین دوستش را به قتل رسانده اند انتقام بگیرد...