والدین میکلوس فنوی به کشور کمونیستی مجارستان بازگشته و در مرکز شهر ساکن شده اند، در حالی که همه مردم از آنجا فرار کرده یا در حال فرار به کشورهای غربی و مخصوصاً ایالات متحده آمریکا میباشند. برای میکی جوان، آمدن از کشور آزادی مثل آمریکا و ورزشهای لذت بخش و پوشیدن لباسهای تابستانی سبک هاوایی به همچین جایی که مملو از شورش و نزاع است و دستخوش دیکتاتوری نظام است، کار راحتی نیست...
داستان فیلم درباره زندگی نوجوان ۱۴ ساله ای به نام "گئورگی" است. زندگی او در مجارستان جنگ جهانی دوم پس از اینکه به یک اردوگاه کار اجباری فرستاده می شود دچار تحول می گردد. در آنجا او یاد می گیرد که شادی را در نفرت بیابد و معنای واقعی یهودی بودن را می آموزد.