در حومه شهر لندن "جیمی" جوان از ساعات ورزش خود فرار می کند تا از کتک خوردن توسط هم تیمیهایش دوری کند."استه" جوان که همسایه او است توسط پدرش مورد ضرب و شتم قرار می گیرد.آنها با هم آشنا شده و احساسات مشترکی پیدا می کنند...
تمامی کارهای عاشقانه سید و برنی توسط دوست دختر هایشان، جون و آنته مورد تمسخر قرار میگیرد. پسرها تفریح در یک کمپ را پیشنهاد میکنند که پنهانی قصد دارند آن ها را به یک کمپ لختی ببرند. آنها سر از یک جای اشتباه در میآورند...
زنی در زندگی خود انتخابهای اشتباهی کرده است. او با یک سارق که به زندان می افتد ازدواج کرده و صاحب فرزند می شود. او که تنها شده، وارد روابط بسیاری می شود اما در نهایت چیزی به دست نمی آورد...