داستان سریال درباره "برنارد" هست که یک مغازه ی کتاب فروشی دارد .. ولی اصلا علاقه ای به فروش کتابهاش ندارد .. "مانی" که یه ادم عصبی و استرسی هست به مغازه ی "برنارد" میاد و کتاب آرامش و خونسری رو از اون میخره و بر حسب اتفاق کتاب توی لیوان چاییش میوفته و اونو قورت میده .. وقتی پزشکها میخوان اونو جراحی کنن متوجه میشن که کتاب جذب بدن اون شده و دیگه قابل جدا کردن نیست .. و همین باعث میشه که "مانی" به یک شخصیت آروم و ریلکس تبدیل بشه ...
در حومه شهر لندن "جیمی" جوان از ساعات ورزش خود فرار می کند تا از کتک خوردن توسط هم تیمیهایش دوری کند."استه" جوان که همسایه او است توسط پدرش مورد ضرب و شتم قرار می گیرد.آنها با هم آشنا شده و احساسات مشترکی پیدا می کنند...