لندن، سال 1965. مانند بسیاری از جوانان، "جیمی" از زندگی خود متنفر است، به خصوص از پدر و مادر و کارش در شرکت پستی. تنها وقتی با دوستانش است و به موسقی گوش داده و لندن را زیر پا می گذارد احساس آزادی می کند...
دو انگلیسی توسط رومیان دستگیر و به عنوان برده به روم برده میشوند. "هنگست پاد" سرش به کار خودش است، در حالی که "هورسا" یک مبارز شجاع و حیلهگر میباشد. اولین باری که با هم روبرو میشوند...