داستان این مجموعه در ۷۳ سال پیش از تولد عیسی مسیح میباشد. برده ای به نام اسپارتاکوس به خاطر اندام ورزیده و مهارتش در نبرد به عنوان گلادیاتور انتخاب می شود تا آموزش ببیند. این در حالی است که همسر او نیز به بردگی گرفته شده است. اسپارتاکوس بعد از شکست چندین گلادیاتور دیگر، توسط مردی ثروتمند بنام «باتیاتوس» خریداری می شود. باتیاتوس با او قرار می گذارد که اگر بتواند بعنوان گلادیاتور در میدان برایش افتخار آفرین باشد، همسرش را پیدا کرده و نزد او بیاورد...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...