درحالی که ابرقهرمانان خود را با جامعه و مردم پاریس وفق دادهاند، یک داروی جدید قدرت فراوانی به انسانهای فانی میبخشد.
جوسلین یک تاجر موفق، اما خودخواه و زن ستیز است. او سعی می کند یک زن جوان زیبا را با تظاهر به معلولیت اغوا کند تا اینکه او را به خواهر ویلچری اش معرفی می کند...
مشکل "ژولیت" این است که نمی تواند در مورد هیچ چیزی تصمیم گیری کند. حتی در سن 40 سالگی، او همچنان از پدرش و دوستانش می خواهد در همه موارد برایش تصمیم گیری کنند. اما زمانی که او عاشق مردی جذاب و متفاوت به نام "پل" می شود، برای اولین بار قادر می شود تا خودش برای زندگی اش تصمیم بگیرد...