پس از سپری کرده سه سال در میدان نبرد،"ژنرال مارکوس وینیسیوس" به روم بازگشته و با "لیژیا" برخورد و عاشقش می شود.او یک مسیحی است و نمی خواهد ارتباطی با یک جنگجو داشته باشد.با اینکه او در روم بزرگ شده اما دخترخوانده یک ژنرال بازنشسته بود و در حقیقت گروگان روم محسوب می شود."مارکوس" نزد امپراتور می رود تا او را در ازای خدماتی که انجام داده بدست آورد...
زنی پریشان در خیابانهای لس آنجلس در جستجوی مردی به نام "دیوید" است. پس از بیهوش شدن در یک غذاخوری، او به بخش روانی یک بیمارستان برده می شود. فلشبکهایی علاقه شدید او به "دیوید" را که نتیجه اختلال شخصیت مرزی او است و منتهی به یک قتل شده را آشکار می کند...
به پنچ متهم میهن پرست کمک می شود تا از زندان فرار کرده تا به فرانسه اشغالی در مبارزه با نازی ها کمک کنند...