پسر پولداری به نام پایتون هوبارت از سانتا باربارا از زمانی که هفت سالش بود آرزوی این را داشته که رئیس جمهور آمریکا شود. اما قبل از همه چیز باید از بزرگترین چشم انداز سیاسی بگذرد: دبیرستان سنت سباستین.
این سریال به تجربه های پلیس، امدادرسان و آتش نشانان در شرایط ترسناک، تکان دهنده و پر استرس می پردازد…
این فیلم با حس شوخطبعی به مسئله افزایش دوپینگ در رشته دوچرخه سواری حرفهای در سطح جهان انتقاد می کند...
در دنیایی که انسان ها باید با آسیب هایی که ابرقهرمانان از خود به جا می گذارند کنار بیایند، امیلی لاک (Vanessa Hudgens) روز اول کاری خود را به عنوان مدیر تحقیق و توسعه شرکت امنیت وین (سازمانی زیر نظر شرکت بروس وین که تخصصش پوشش دادن خسارات وارد شده توسط سوپر هیرو ها به مردم عادی در حین مبارزه با جرم می باشد و در حال تولید تسلیحات دفاعی می باشد)، آغاز می کند. با اعتماد به نفسی بالا و پر از ایده های بسیار، امیلی متوجه می شود که انتظاراتش از آنچه مدیر جدیدش (Alan Tudyk) و همکارانش تصور می کنند بسیار فراتر است. پس اوست که باید تیم را برای استفاده از همه پتانسیل خود مدیریت کند و به آن ها بفهماند که برای قهرمان بودن نیاز به قدرت های ماوراء طبیعه نیست.
داستان درباره یک کارشناس خرید مسکن به نام شیلا (Drew Barrymore) در لس انجلس است که می میرد و دوباره زنده می شود. شیلا پس از زنده شدن متوجه میشود علاقه زیادی به گوشت و خون انسانها پیدا کرده است. حال شوهر او جوئل (Timothy Olyphant) تصمیم دارد در راه تهیه گوشت و خون انسان به همسرش کمک کند...
این سریال ماجراهای روزانه سه نسل متفاوت از یک خانواده کوبایی-آمریکایی، که در یک خانه کنار هم زندگی میکنند را دنبال میکند.
مکنزی مورفی که یک زن جوان و بد دهن است برای دیدن و کمک خواستن از خواهر ثروتمندش به ویلای بزرگش در گرینویچ میرود. ولی خواهرش توسط اف بی ای دستگیر میشود و در ازای کمک از مکنزی درخواست میکند تا مراقب بچههای آقازادهاش باشد...
لوسیفر، فرشته ی طرد شده، از حکمرانی بر جهنم خسته شده است و برای زندگی تازه به لس آنجلس می آید تا در آنجا وارد ماجراجویی های جدید و عجیب شود...
داستان سریال فلش در مورد بری آلن است، کسی که بعد از انفجار در آزمایشگاه S.T.A.R و قرار گرفتن در معرض ذرات شتاب دهنده به کما میرود. چند ماه بعد از کما بیرون میآید و متوجه سرعت و قدرتی عجیب درون خود میشود که این امکان را به او میدهد تا در سنترال سیتی مثل یک فرشتهی نگهبان که قابل رویت نمیباشد، حرکت کند...