دکتری توسط قطره های مخصوص، به چشمانش قدرت دیدن مانند اشعه ی ایکس (X-Ray Vision) را میدهد. اما این قابلیت جدید در کنارش مزایایش، عواقبی نیز دارد...
موجودات فرازمینی سوار بر بشقاب پرنده های غول پیکر به فراز زمین آمده اند تا پس از ارتباط برقرار کردن با دانشمندی به نام راسل ماروین، طرح بردگی را بر روی زمین اجرا کنند...
انقلاب مکزیک، سال ۱۸۶۶. “بنجامین ترین” (کوپر)، سرگرد سابق ارتش جنوب، و “جو ارین” (لنکستر)، یک یاغی همیشه خندان، از آمریکا به مکزیک میروند تا برای هر کسی که بیشتر پول بدهد، بجنگند وسترنی هیجان انگیز و چند لایه ای که نمونه ای برای فیلمنامه نویسی کلاسیک در تاریخ سینما نیز به شمار می آید.وجه جذاب روایتی اثر در کنار بازی زوج کوپر و لنکستر برجسته تر مینماید. فیلم را کمپانی فیلمسازی خود لنکستر با بودجه ۷/۱ میلیون دلاری تهیه میکند و در نخستین نمایش جهانی بیش از ۱۱ میلیون دلار فروش میکند. آلدریچ، استاد خشونت در سینمای آن دوره، اینجا به اندازه کافی قابلیتهای خود را نشان میدهد
"ماسای"، یک جنگجوی سرخپوست، از ساکن شدن در زمینی در فلوریدا امتناع کرده و به زادگاه خود می گریزد تا به کار کشاورزی بپردازد...
با زیرنویس چسبیده
یک نمایش نامه نویس درون گرا مظنون به قتل است، تا اینکه زنی که در همسایگی او زندگی می کند، برای بی گناهی او شهادت می دهد. اما مدتی بعد این زن هم به او مشکوک می شود...
"هاوارد روارک" معماری آرمانگرا به دلیل ناهماهنگی طراحیهایش با تفکر موجود معماری از دانشکده اخراج می شود.او که به نظر کاری نمی تواند پیدا کند در نهایت نزد "هنری کمرون" مشغول بکار می شود.اما پس از چند سال "کمرون" از دنیا رفته و به "روراک" اخطار می کند اگر ایده هایش را تغییر ندهد این سرنوشت او نیز خواهد بود و...
در قرن پانزدهم فرانسه پس از نزدیک به صد سال جنگ با انگلستان شکست خورده و به یک ویرانه تبدیل می شود. "ژاندارک" دختر چهارده ساله کشاورز ادعا می کند زمزمه هایی از بهشت شنیده مبنی بر اینکه او هدایت ارتش خدا را بر عهده بگیرد و "چارلز هفتم" را به عنوان پادشاه فرانسه برگزیند...
« کارآگاه فیلیپ مارلو » ( مونتگامرى ) که از کارش خسته شده ، براى « انتشارات کینگزبى » داستانهاى پلیسى مىنویسد . ویراستار انتشارات « خانم ایدریان فرامست » ( تاتر ) از او مىخواهد که شوهر گم شده اش را پیدا کند تا بتواند با مرد دلخواه خود ازدواج کند .
« فرانك چمبرز » ( گارفيلد ) ، غريبهى سرگردان ، در يك كافهى كنار جاده با صاحب آن « نيك اسميت » ( كلاوى ) و همسرش ، « كورا » ( ترنر ) آشنا مىشود ، آن جا به عنوان كارگر استخدام مىشود و پنهانى با « كورا » رابطه برقرار مىكند...